عشق در هر حالتی زیباست؛ حتا درد. «عشق» اساسا در تاریخ هنر، از شاخههای ادبی گرفته تا هنرهای نمایشی، تصویری و تجسمی، سهم بسزایی داشته است. یکی از دلیلها و شاید اصلیترین دلیلش این است که مخاطب همواره به عشق روی خوش نشان میدهد و پیگیر آن است. عشق بهعنوان یک سوژه، بسیار تعمیمپذیر است و مخاطب با هر لحظه آن همزادپنداری میتواند داشته باشد. حتا ممکن است حالتهای دیگر این حس همگونگی را هم عرضه کند. مثلا در انتخاب بازیگر هم مؤثر باشد. برای نمونه، ممکن است شما بهعنوان کارگردان، پس از درگذشت همسر یک بازیگر، درباره احساس و رفتار عاشقانه آن بازیگر با همسرش شنیده باشید، بعد برای فیلمنامهای با شرایط مشابه زندگی آنان، همین بازیگر (در اینجا علی نصیریان) را برای ایفای نقش شبیه به زندگی واقعی خودش دعوت کنید.
فیلم سینمایی «هفت بهارنارنج»، حاضر در چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر، داستان زندگی مرد مسنی است که همسرش مدتهاست در وضعیت کما و زندگی نباتی بهسر میبرد اما او حاضر نیست به جدا شدن دستگاههای پزشکی و اعلام رسمی مرگ همسرش رضایت دهد، چون او را بینهایت دوست دارد و فقدانش را بیش از این نمیخواهد.
تا همینجای قصه تایید میکنید که سوژه جذاب است؛ حال فکرش را بکنید که محل زندگی آنان نیز یک خانه محلی در یک منطقه خلوت در شمال کشور، در محاصره درختهای بهارنارنج است. حتما تصدیق میکنید که تماشای چنین عشق پایدار و مصوری، دلچشب است. به نظر میرسد احتمالا از جانب جشنوارههایی مثل «کن» فرانسه هم – با توجه به سلیقهشان – نسبت به فیلم مورد بحث ما چنین حسی وجود داشته باشند.
اما نکته جالب توجه اینجاست که کارگردان فیلم که پیش از این بهعنوان فیلمبردار در پروژههای سینمایی و تلویزیونی مختلفی فعالیت کرده، در برابر زیباییهای طبیعت شمال اصلا منفعلانه رفتار نکرده است. در فیلمی که نامش هم از بهارنارنج آکنده است، از قابهای اغواگر طبیعت شمال خبری نیست. درواقع فیلم در اختیار زیباییهای طبیعت شمال قرار نگرفته، بلکه برعکس، فقط جغرافیای شمال در خدمت فیلم قرار گرفته است.
علی نصیریان هم بهعنوان بازیگر شاخص فیلم که بیشترین بازی و دیالوگ را هم در آن دارد، فقط روایتگر حسی نیست که چند سالی با همسر خودش در زندگی واقعی و خارج از نقش تجربه کرده است، بلکه در این فیلم انگار افشرهای از بسیاری نقشآفرینیهای این بازیگر باتجربه در آثار پیشینش، بهعنوان سرمایه بازیگری او به کار آمده و به نمایش گذاشته شده است.
ضمن آنکه مفهوم «عشق» در زندگی شخصیت شمش (علی نصیریان) در فیلم، مانند مابهازاهای بیرونیاش، فقط عاشق جنس مخالفش نیست، بلکه اشارههای گذرا به نوستالژیهای زندگی شهروندی در شرایط سنی او، یعنی موسیقیها، مجلهها و کتابهای قدیمی، قطعههای یک موقعیت عشقی را بهنام زندگی تشکیل میدهند.
البته ناگفته نماند، قصه «هفت بهارنارنج» که هیچ چیز پنهانی با مخاطب ندارد و خیلی رو، مقابل چشم او در جریان قرار دارد، درواقع یک داستان کوتاه خوب و انگار از جنس یک نمایشنامه بوده که همین الان هم امکان اجرا روی صحنه تئاتر را تمام و کمال دارد، منتها سازندگان آن با بهرهگیری از برخی امکانات تصویری، آنرا به قالب یک فیلم سینمایی درآوردهاند.