پریناز ایزدیار که در «ملاقات خصوصی» نقشی مشابه سمیه (ابد و یک روز) را به عهده دارد، موفق شده از زاویهای دیگر دختر فداکار خانوادهای فقیر را جوری بازسازی کند که کمتر نشانی از سمیه تقدیرگرای آن فیلم ببینیم. او با عشق معصومانه اش رنگی دیگر به آن دختر رنج کشیده بخشد.
در مسیر عشق نامتعارف ملاقات خصوصی آرام آرام نقاب از سیمای آدم هایی که برای دریدن یکدیگر کمین کردهاند برداشته میشود تا پروانه معصوم وارد بازی خطرناک عاشقانهای شود که پروژه سوختن اش را تسریع بخشیده و او را در سرازیری سقوط قرار می دهد. چرا که این عشق از نوع عشق فرهاد و شیرین نیست!
فیلمساز در سکانس های نخست تصاویر زیبا و خوش آب و رنگی از دشت زیبای مجاور خانه پروانه می دهد. کارگردان او را دختری عاقل و بالغ به تصویر می کشد که با عبرت گرفتن از فرجام خلاف کاری های خانوادگی، در پیله تنهایی اش خودسازی کرده و به تنهایی خرج خانواده و پدر زندانی اش را تامین کرده و دوست دارد به چنان قدرتی برسد که پروانهوار پر پرواز گشوده و خود و خانواده اش را به محیطی بهتر با شرایطی مناسب تر منتقل کند.
اما از آنجایی که پروانه ها همواره با آتش، رابطه ای مستقیم دارند و باید بسوزند و خاکستر شوند؛ در نتیجه خیلی زود آرامشش به هم می ریزد و به ضیافت عاشقانه ای دعوت می شود که عاقبتش حتی در نگاه ساده انگار دختران دبیرستانی هم در هاله ای از ابهام قرار دارد. وقتی در همان اولین دیدار پروانه با فرهاد در زندان، دوربین با فرهاد تنها می ماند و پایین آمدن کرکره، پروانه را آن سوی دیوار جا میگذارد، عدم قطعیت و دو دلی را می توان در چشمهای فرهاد دید که بدون اینکه کوهی بکند و یا تونلی از زندان به بیرون بزند، دل دختری معصوم و زیبا را به چنگ آورده که تمام در و همسایه به درایتش ایمان داشتند.
در مسیر این عشق نامتعارف است که آرام آرام نقاب از سیمای آدم هایی که برای دریدن یکدیگر کمین کردهاند برداشته میشود تا پروانه معصوم به مسلخ برده شده و وارد بازی خطرناک عاشقانهای شود که پروژه سوختن اش را تسریع بخشیده و او را در سرازیری سقوط قرار می دهد چرا که این عشق از نوع عشق فرهاد و شیرین نیست!
در مسیر عشق نامتعارف «ملاقات خصوصی» آرام آرام نقاب از سیمای آدم هایی که برای دریدن یکدیگر کمین کردهاند برداشته میشود تا پروانه معصوم وارد بازی خطرناک عاشقانهای شود که پروژه سوختن اش را تسریع بخشیده و او را در سرازیری سقوط قرار می دهد.
پیش زمینه مفصلی که داستان از درایت و شعور پروانه برای سر و سامان دادن به خانواده از هم گسیخته اش، با پدری زندانی و برادری متواری به جرم دزدی هنگفت پول نقد از همسایه میدهد و تلاشش برای سرپا نگه داشتن عطاری از او چهره ای متفاوت میسازد.
با این اطلاعات دقیقی که فیلم از شخصیت پروانه ارائه کرده و افزون بر آن، به دلیل وجاهت منظرش، کاملا محتمل است که چشمان زیادی از جوانان محل به دنبالش بوده و عشق و ازدواجش را خواستار باشند.
افتادن در دام عشقی به آن میزان بی پایه و اصول از طریق چند تماس تلفنی به بهانه پیغام از طرف پدر محبوس و در نهایت دیداری در زندان با فردی مجرم کمی دور از منطق و باورپذیری است؛ اما از آنجایی که عشق کار عقل مادرزاد نیست، در نتیجه کمتر عشقی را می توان با معیارهای منطقی تجزیه و تحلیل کرده و به نتیجهای منطقی رسید و عشق پروانه به فرهاد هم از این جنس است.
نویسندگان در تعریف شخصیت فرهاد با تمام تلاشی که به عمل آورده اند نتوانستهاند آن را بصورت کامل باورپذیر کرده و به مخاطب عرضه کنند. اینکه جوانی خوش بر و رو و تحصیل کرده که مسلط به زبان انگلیسی ست و به صورت خصوصی تدریس زبان می کرده، از خانه یکی از شاگردانش عتیقه ای دو میلیاردی بدزدد و هفت سال تمام به دلیل عدم توانایی در جور کردن آن مبلغ در زندان بماند و برای زندانیان تدریس زبان بکند و وظیفه دلبری از دختران جوان را بر عهده گرفته و بعد از ازدواج آنها را وادار به آوردن مواد مخدر از طریق ملاقات های شرعی کند به این سادگی ها در باور مخاطب نمی گنجد.
اما نکته بارز فیلم تصویرسازی هولناک امید شمس از محیط زندگی پروانه و شرایط خانوادگی و فضای خاص و بی رحم زندان است که مشابه جنگلی ست که موجودات در همه حال در حال تنازع بقا هستند و می جنگند تا زنده بمانند و در تلاش برای نجات خود تمام اصول را زیر پا می گذارند. ایرج و پسرش (ایمان) چشم به پولهای همسایهشان (محرم) دارند و در فرصتی مناسب آن را سرقت میکنند. ایمان بی توجه به گیر افتادن پدرش، متواری شده و با دلارهای محرم مقادیر زیادی شیشه خریداری کرده و در عطاری خواهرش پنهان میکند و نه به سرنوشت پدرش توجهی دارد و نه به احتمال کشف مواد مخدر از مغازه خواهرش که می تواند او را تا پای چوبه دار ببرد.
از آن سو زندان مافیاهای خاص خود را دارد که سرکرده یکی از آنها کامران است و در ظاهر ارتباط خوبی با قادر که وظیفه تامین مواد زندان را از طریق زنش فریبا دارد برقرار کرده و از طریق او، فرهاد را هم جذب کرده تا مجموعه عریض و طویل پخش مواد در زندان را گسترش دهد.
پایان بندی فیلم
پایان بندی فیلم به رغم راضی کردن تماشاگر و اصالت دادن به عشق، برای علاقه مندان سخت گیرتر سینما دلنشین و پذیرفتنی جلوه نمیکند و حکمی است که با فرض های پیشین داستان همخوانی چندانی ندارددر چنین فضای دهشتناک و بی رحمی پایان بندی فیلم به رغم راضی کردن تماشاگر و اصالت دادن به عشق، برای علاقه مندان سخت گیرتر سینما دلنشین و پذیرفتنی جلوه نمیکند و حکمی است که با فرض های پیشین داستان همخوانی چندانی ندارد.
فرهادی که معشوق خود را پای چوبه دار تنها گذاشته و تا لب مرز آمده و حتی قرار و مدارهایش را برای خروج از کشور گذاشته، قابل باور نیست که با یک جمله دوستت دارم نوشته شده بر شیشه ماشین، یاد عشق پروانه بیفتد و پشیمان شده و باز گردد و شریک جرم پروانه شود تا سالهای متمادی جفتشان در زندان بپوسند.
برخلاف شخصیت پردازی های خوب و روایت روان قصه که همواره توان غافلگیری مخاطب را داراست برخی ارجاعات فرامتنی، به دلیل عدم کاربرد آنچنانی در پیشبرد روایت، گل درشت جلوه کرده و تاثیر چندانی بر مخاطب نمی گذارند.
به عنوان مثال جایی که مادر پروانه ریشه تمام بزهکاری ها و خشونت های کلامی و رفتاری ایمان را به تعطیل شدن برنامه مردان آهنین ربط میدهد که شاید بخش زیادی از بینندگان سابقه ذهنی چندانی از آن برنامه و تاثیرش بر زندگی قبلی ایمان نداشته باشند.
در جای دیگری به ممنوعیت ورود دختران به ورزشگاه ها اشاره میشود و این که پروانه در کودکی با کوتاه کردن موی خود با لباس پسرانه وارد ورزشگاه شده است تا فرهاد مجیدی را از نزدیک ببیند و عاشق شدنش به شخصی به اسم فرهاد ارتباطی هرچند کمرنگ با همنامی اش با ستاره خوشتیپ دوران کودکی پروانه داشته باشد.
کارگردان در چینش بازیگران و بازی گیری از آنها عملکرد موفقی داشته و به جز ایمان (برادرش) بقیه توانسته اند از این آزمون سخت بیرون آمده مخاطب را تحت تاثیر قرار دهند.
پریناز ایزدیار که نقشی مشابه سمیه (ابد و یک روز) را به عهده داشت موفق شده از زاویهای دیگر دختر فداکار خانوادهایی فقیر را جوری بازسازی کند که کمتر نشانی از سمیه تقدیر گرای آن فیلم ببینیم و با عشق معصومانه اش رنگی دیگر به آن دختر رنج کشیده بخشد.
هوتن شکیبا که در سالهای اخیر انتخاب نخست کارگردان ها برای ایفای نقش عشاق جوان است اینجا کار سختتری دارد و در سکانس های نخست صرفاً با اتکا به صدای پرجذبه و شوخ و شنگی های خاص خودش از پروانه دلبری می کند. او وقتی توانست قلاب عشقش را در دل پروانه گیر دهد با سیمای جذابی که سبیلی هم به آن اضافه کرده، از خودش شخصیتی ارائه میدهد که جنتلمنی تحصیل کرده است و اشتباهی پشت میله ها جای گرفته. بنابراین مخاطب همواره در صحت رفتارهای عاشقانه اش تردید دارد.
پیام احمدینیا با نفوذ کلام و شخصیت کاریزماتیک (جذاب)، کامران بی رحمی آفریده و نادر فلاح علیرغم کلیشهای بودن نقش باز هم جذاب است و مخاطب را با خود همراه میکند.
سیاوش چراغی پور که همواره نقش آدم های متشخص را بازی می کرد ریسکش جواب داده و در نقش پدری زندانی پذیرفتنی است. ریما رامین فر هم با آن گریم مناسب توانسته زنی از طبقه پایین که برای رهایی از گذشته خود دست به هرکاری می زند را بباوراند.