فیلم سینمایی سه کام حبس که پس از گذشت سالها از زمان تولید به تازگی و در روزهای اخیر روی پرده اکران قرار گرفته، بیش از آن که یک درام اجتماعی باشد یک پایان تلخ است.
سامان سالور کارگردانی است که از همان ابتدا سبک فیلمسازی اش متفاوت و روشنگر بوده است. سالور با ساکنین سرزمین سکوت (۱۳۸۲) وارد سینما شد اما چند کیلو خرما برای مراسم تدفین (۱۳۸۴) فیلمی بود که توجه ها را به سمت او برگرداند و بی شک مهمترین فیلم وی تا به امروز است؛ فیلمی سیاه و سفید که به خاطر شباهت هایش به نیئورالیسم ایتالیا و بازی های درخشانش در معرفی سالور به جامعه روشنفکر ایرانی گامی موفق بود.
پس از این اثر سالور فیلم های مختلفی را در ژانرهای متفاوتی ساخت؛ از فیلمهای مستقل ترانه تنهایی تهران (۱۳۸۷) و آمین خواهیم (۱۳۸۹) گفت تا فیلم جنگی سیزده ۵۹ (۱۳۸۹).
سالور فیلمسازی است که فیلم هایش شبیه آثار سایر فیلمسازان نیست و امضای شخصی خود را پای اثرش دارد.
در سه کام حبس سالور با کمک گرفتن از نمادگرایی و ترسیم فضایی کدر و چرک تلاش دارد تا سیاهی های اعتیاد را به شیوه خود به نمایش بکشد اما شاید تفاوت سه کام حبس با سایر آثار سالور این است که تکرار کلیشه هایی از سایر فیلمسازان را در این اثر می بینیم و این موضوع بدون تردید آزاردهنده است.
یکی از کلیشه هایی که در سالهای اخیر در درام های (اگر نگوییم سیاه) خاکستریِ سبک ابد و یک روز مد شده است و متاسفانه سالور هم در دام آن افتاده به تصویر کشیدن شادی های و خوشی ها و خوشحالی هایی است که عمری به کوتاهی ابتدای فیلم دارند و عمدتا نشان از آرامش پیش از طوفان هستند؛ آرامشی بسیار کوتاه که پس از آن طوفان شروع می شود و هر فیلمساز بسته به ایده های خود و پیام فیلم مخاطب را با سیاهی مواجه می سازد؛ نقطه ضعف اصلی سه کام حبس این است که فیلمساز و قصه به سمت یک سیاهی بی پایان میروند و مخاطب را در یک سیاهی مطلق غرق می کنند. به شکلی که قهرمان داستان می شود مصداق «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود».
یکی دیگر از کلیشه هایی که با مصادیق متعدد آن در آثاری از این دست روبرو هستیم بی کس وکار بودن مطلق شخصیت های قصه است. چرا برای این که سیاهی زندگی یک کاراکتر به تصویر کشیده شود همواره تلاش می شود که او فردی بی خانواده معرفی شود؟ این موضوع اساسا به جای این که به درک سیاهی کمک کند قصه و آدم هایش را بی اعتبار و غیرقابل باور می سازد. چرا وقتی پلیس به منزل زوج قصه مراجعه می کنند نسیم با بازی پریناز ایزدیار با برادرش تماس می گیرد تا علت مراجعه آنان را جویا شود اما پس از آن و در حساس ترین لحظات فیلم و زمانی که تصمیم به خطرناک ترین اقدامات می گیرد مراجعه ای به همین بردارش ندارد؟ از سوی دیگر همسرش مجتبی (با بازی محسن تنابنده) هم در همین فضا سیر می کند و در سیاه ترین روزهایش و درست زمانی که هرکسی نیازد که از خانواده اش حمایت بگیرد به زنش توصیه می کند که سراغی از برادرش نگیرد. این موضوع به دلیل تغایر با فرهنگ ایرانی که آدم ها را در مواجه با مصائب به سمت خانواده می کشاند، اساسا قابل باور نیست.
به قول یکی از منتقدان این فیلم کلکسیونی از آسیب های اجتماعی است؛ کلکسیونی که به همینجا ختم نمی شود و با افزودن فلاکت های فردی شخصیت قصه و مخاطب را به یک بن بست قطعی هدایت می کند. بن بستی که گویی آخر دنیاست و هیچ راه فراری برای آن وجود ندارد؛ اگرچه قرار نیست که فیلم ها همیشه امیدی واهی دهند اما هدف از ساخت فیلمی که مخاطبش را پس از خروج از سالن با سنگینی درد بدرقه کند، چیست؟
در نهایت مشکل اصلی سه کام حبس در همین نقطه است، یعنی جایی که قرار است بر مخاطب اثر گذارد و او را تحت تاثیر قرار دهد اما به دلیل هجمه ای که از آسیب های اجتماعی پشت هم قطار می کند مخاطب را آزرده می سازد و حتی در برخی جاها (مانند صحنه بیمارستان و تلاش مجتبی برای کشیدن شیشه) می ترساند. البته سالور تصویر متفاوتی از اعتیاد ارائه می دهد و بر خلافه کلیشه های رایج از نمایش اعتیاد تصویری برنده و آزاردهنده از آن ارائه می دهد؛ دقیقا همان گونه که هست.
محسن تنابنده یکی از متفاوت ترین و جدی ترین نقش های خود را در این فیلم به تصویر می کشد؛ تصویر مردی که تلاش می کند تا خوشبختی کودک خردسالش را محقق سازد اما دست و پازدنش در اعتیاد و بدبیاری های زندگی فلاکتی که در آن قرار دارد را عمیق تر می کند.
پریناز ایزدیار هم البته در این فیلم خوب بازی می کند اما به دلیل این که در چنین نقش و شخصیتی به کرات کلیشه شده چیز تازه ای برای مخاطب به همراه ندارد.