تنها امکان موجود فهم این امر است که لذت بدون محدودیت لذت نیست. ما باید لذت را به مثابۀ محصول میانجیگری ببینیم، نتیجۀ تعامل ضروری ما با یک دنیای عمومی.
به گزارش پایگاه خبری هیچ یک _ وقتی کتاب پایان ناخرسندی نخستین بار در سال ۲۰۰۴ چاپ شد، اکثر چهرههای جناح راست آن زمان خواستار حکمرانی بر لذت افسار گسیخته بودند. امروز اما وضعیت سیاسی کاملا عوض شده است. حالا آنهایی که در جناح چپ هستند به دنبال وضع حد و حدود در برابر خشونت روانی و فیزیکیای هستند که به واسطه سیاست مرتجع افسارگسیخته شده است. حالا چپها لذت را به مثابۀ مشکلی درنظر میگیرند که باید رفع شود، چراکه به نظر ماهیتی ارتجاعی دارد. گویا چپها طرف بازداری گرفتهاند تا لذت را.
دراین اثنا، اقتصاد سرمایهداری همچنان عامل تقویتکنندۀ عملکردش را در فرمان به لذت بردن مییابد. هرچه مصرفکنندگان بیشتر تلاش کنند با خرید کالاهای اضافی از این فرمان اطاعت کنند، بیشتر متوجه شکست خود در لذت بردن میشوند. فوران فرمان به لذت بردن از زمان انتشار نخستین نسخۀ کتاب اثر مخربی بر سیاست، اقتصاد و دمای کرۀ زمین داشته است.
اکنون واضح است که بقای بشر وابسته به یافتن راه خروجی از فرمان به لذتِ بدون خویشتنداری است. تلاش برای پیروی از این فرمان نه فقط به تباهی اجتماعی که به تباهی زمین میانجامد. درخواست برای لذت بیشتر روزافزون فقط میتواند به حذف هرچه بیشتر مناطق قابل سکنی منجر شود.
بازگشت به بازداری سخنی منسوخ است، چرا که خود این بازداری مسبب وضع امروز ماست. تنها امکان موجود فهم این امر است که لذت بدون محدودیت لذت نیست. ما باید لذت را به مثابۀ محصول میانجیگری ببینیم، نتیجۀ تعامل ضروری ما با یک دنیای عمومی. وضع حد و حدود بر لذت، مانع لذتبردن نیست. حد و حدود پرثمرند. ادامۀ حیات جامعۀ مدرن به این بستگی دارد که بفهمیم لذت نه فراسوی حد و حدود بلکه درون این حد و حدود است.
این کتاب با عنوان The End of Dissatisfaction: Jacques Lacan and the Emerging Society of Enjoyment (Psychoanalysis and Culture) در سال ۲۰۰۴ توسط دانشگاه نیویورک منتشر شد.
قسمتی از متن کتاب
اینکه دیگری دارای فقدان است، یعنی علاوه بر سوژه، دیگری نیز نمیداند از سوژه چه میخواهد. به عبارت دیگر، یک دیگری که دچار فقدان است، دیگریای است که نمیداند از سوژههایش چه میخواهد. به همین دلیل سوژه اغلب به امنیت واهی ایگو عقبنشینی میکند: اینکه من ندانم برا ی اجابت میل دیگری چه باید بکنم خودش به اندازۀ کافی بد است، ولی هنگامی که دیگری خود نیز نمیداند، این وضعیت غیرقابل تحمل میشود.
مثلاً، اگر راز محبوبیت را گیر نیاورم، دست کم میتوانم دلم را به این واقعیت خوش کنم که کسی هست که این را راز میداند، کسی که راز محبوبیت را به چنگ آورده است، زیرا دراین صورت میتوانم امیدوار باشم که من نیز روزی این دانش را کسب میکنم. اما اگر هیچکس راز محبوبیت را نداند، جستوجوی من به خودی خود پایانناپذیر میشود.
من این ابژه را حتی پیش از آغازجستجو برای ان از دست دادهام. لذا میل یک سوژه، در مواجهه با دیگریِ دچار فقدان، میلی دائم است – و هیچگاه ارضا نمیشود- زیرا در پی میل دیگری، همان ابژۀ پتیآ، است، چیزی که مبهم باقی میماند. این فقدان یا حفره در دیگری بزرگ مانعی عینی را در برابر میل سوژه نشان میدهد، مانعی که نه معرفتشناسانه، بلکه هستیشناسانه است. مهم نیست سوژه با چه جدیتی جستجو کند، میل او همواره ارضا نشده باقی میماند، زیرا خود میل دیگری میز ناهمگون است.
اقتدار نمادین هنگام ادای فرمانهایش نمیداند از سوژه چه میخواهد -حتی محبوبترین افراد نیز راز محبوبیت را نمیدانند، چراکه این راز وجود ندارد- و این صخرهای است که میل همواره با آن تصادم میکند. اما نارسیسیسم این گشودگی در دیگری را مسدود میکند و از این رو، امکان لذت را نیز از بین میبرد. (صفحه ۱۴۸ و ۱۴۹)
کتاب پایان ناخرسندی، ژاک لکان و ظهور جامعه لذت، نوشته تاد مک گوان و ترجمه امیرعلی محمدی و نازنین شهبازی با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه، در ۴۰۸ صفحه به قیمت ۲۵۰ هزار تومان منتشر در سال ۱۴۰۲ توسط انتشارات ققنوس منتشر شد.