اخبار و احوال این روزهای فلسطین، واقعاً دردآور است. برخی تصاویر و فیلمها چنان جانسوزند که تاب از دست میدهی. حس میکنی، رمقی برایت باقی نمانده است. حال کسی را داری که غمی بزرگ به دوش میکشد اما دلش هم میخواهد کاری انجام دهد…
پایگاه خبری هیچ یک ؛ خبرگزاری فارس: دختر جوان توی مترو با تلفن همراه سرگرم به نظر می رسد. ناگهان رنگ از صورتش می پرد. مضطرب، صفحه تلفن همراه را می بندد و مانند کسی که حیرت کرده، روبرو را نگاه می کند. چانه و لبش کمی شروع می کند به لرزیدن و نَمی ظریف توی چشمانش پیدا می شود. دختر با نفس های عمیق ممتد، سعی می کند مانع از این باشد که جلوی جمع، اشکش جاری شود. سعی می کند بر خودش مسلط باشد اما شدنی نیست انگار! می شود آنچه باید بشود و اشک هایش از روی گونه سُر می خورد و می افتد پایین. نگاهش که می کنی، خجالت زده، می گوید: «هر کار کردم، نشد جلوی گریه مو بگیرم. آدمیم آخه! آدم جیگرش ریش میشه این بچه های فلسطینی را اینجوری می بینه!»
قضاوت های بد هم به دشمنان فلسطین کمک می کند
خودت باش از قضاوت نترس!
کمی بعد گفتگویی شکل می گیرد و معلوم می شود که دختر جوان، بیش از آنکه از اشک ریختن جلوی جمع خجالت بکشد، واهمه داشته که مبادا کسی قضاوتش کند. بانوی دیگری که روبروی او نشسته و حسابی به خودش رسیده، می گوید: «این دیگه خیلی نژادپرستانه است که کسی بخواد اون یکیو بابت دلسوزی برای فلسطین مسخره یا قضاوت کنه. راحت باش؛ خودت باش!» سرش را به مرتب کردن وسایلش گرم می کند اما یکدفعه طوری که انگار چیزی را به یاد آورده و حرفش ناتمام مانده باشد، دوباره می گوید: «ببین! هر کدوممون باید کاری که از دستمون بر میاد انجام بدیم. تو این عالم هیچی بی اثر نیستش؛ انرژی خوب این دل شکسته ات حتماً بهشون می رسه و…» دیگر، بقیه جملات بانوی جوان را نمی شنوی. ذهنت درگیر یک جمله مهم شده؛ اینکه هرکدام باید کاری که می توانیم، انجام بدهیم حتی همین همدردی از راه دور را… به نظر می رسد این جمله کمی بار این ملامت را از روی دوشت برداشته: چرا نمی تونم کاری برای مردم فلسطین بکنم؟ جمله ایده بخشی است. کمک می کند به کوچکترین کارهایی که برای همدردی با ملت مظلوم فلسطین از دستت بر می آید، امیدوار شوی. به خودت می آیی و می بینی اتفاقاً کم نیست، کارهایی که می توان برای همدردی و ابراز همبستگی انجام داد، فقط کافیست خلاق بود و متمرکز شد.
کوله پشتی نه؛ تبلیغات فرهنگی!
گاهی مواقع یک کار کوچک هم می تواند ارزش افزوده معنوی خوبی داشته باشد. خیلی هایمان هر روز یک کیف دوشی یا کوله پشتی برای رفتن به محیط کار، مدرسه یا دانشگاه حمل می کنیم. حالا همین کیف ساده با استفاده از یک «پیکسل» با کلمه یا جمله ای درباره فلسطین، نماد مقاومت یا تصاویر مردم غزه، پرچم این کشور یا عکسی از بیت المقدس و… می تواند به یک تابلوی سیار تبلیغات فرهنگی تبدیل شود. نمادی ساده که هر کسی که توجه اش به کیف ما و پیکسل چسبانده شده روی آن جذب شود، به یاد مردم مظلوم اما مقتدر فلسطین می افتد. همین کار خیلی ساده، فایده دیگری هم دارد. آنانی هم که دلشان با مردم فلسطین است اما می ترسند که بد قضاوت شوند یا مرددند که این کار را انجام دهند یا نه؟ انگیزه می گیرند و همراه می شوند. همین کارهای ساده، تلنگر خوبی هستند برای اینکه هر کدام از ما با یادآوری به کمک یک نفر دیگر، متحد و همدل شویم و برای این ملت شریف، صبر و پیروزی بخواهیم از خداوند.
آقای لاکچری، هوادار فلسطین شد!
شب است و حوالی ساعت ۲۳ و چراغ قرمز محدوده پل حافظ، ماشین های زیادی را در صف انتظار نگه داشته. عابران پیاده با آرامش، عرض خیابان را طی می کنند. مردی جوان روبروی یک ماشین مدل بالا اما می ایستد و دستش را به نشانه ارادت و علاقه برای راننده خودرو چندبار به سینه می زند. احتمال می دهی، آشنا باشند اما راننده با چراغ زدن سعی می کند محبت مرد جوان را بی پاسخ نگذارد. ثانیه های آخر فرصت عبور عابران پیاده است و ترددها از عرض خیابان شتاب می گیرد. شمارش معکوس پنج شماره آخر، شروع می شود. حالا نوبت خودروهاست که بتازند. سعی می کنی خودت را به مرد جوان برسانی، تا متوجه منظورش از کاری که انجام داده شوی. می پرسی و می گوید: «برا بعضیا واقعاً این جمله دارندگی و برازندگی، برازنده اس. ماشین خداد تومنی زیر پای آدم باشه و پرچم فلسطین را به کاپوت ماشین بچسبونه، ایول الله داره! رحمت به پدر و مادری که این بچه رو تربیت کردن. بعضیا فکر می کنن اگه از مظلوم دفاع کنن برای ژستشون بَده! یه بلاگر هست، کارش دکور چوبه. حرفه ای؛ خوش تکنیک. کارم چوبه؛ دنبالش می کردم. سر این قضییه بیمارستان «المعدانی» آنفالو شد. می گفت: بیزنس نباید سیاسی شه! خدای چوب و دکورم اگه بود؛ از چشم ما افتاد دیگه!»
روایت لطیف و دور از خشونت ماجرای فلسطین برای کودکان
قصه های دایی مسعود و نیما کوچولو!
مرد جوان حوالی خیابان «کارگر شمالی» راه می رود و پسرک کوچکی همراه اوست. برای پدر و پسر بودن خیلی مناسب نیستند و کم سن و سال به نظر می رسند. نزدیک که می روی، می شنوی پسرک او را دایی «مسعود» صدا می زند و می گوید: «خب، بقیه اش هم بگو دیگه دایی مسعود!» مرد جوان که مشغول بستن بند کفش پسرک شده، می گوید: «الان میگم دایی جان، الان. یه کم صبر کن اینو محکم ببندم نخوری زمین.» چند ثانیه بعد، از جا بلند و دوباره مشغول حرف زدن می شود. از میان حرف هایش متوجه می شوی ماجرای تصرف و اِشغال فلسطین را به زبان ساده و کودکانه، قصه وار برای خواهرزاده اش تعریف می کند: «… یهو کلی سرباز اسرائیلی با قیافه اخمو، قنداقه تفنگ رو محکم می کوبیدن به درها. پاشون به هر خونه ای که می رسید، صدای گریه بچه ها بلند می شد اما یهو یک مرد قوی…» به نظر می رسد داستان به جایی رسیده که باید! همان نقطه ای که فضای داستان برای کودک سنگین پیش نمی رود و تلطیف می شود. داستان به مرور حال و هوا، رنگ و بوی شجاعت و پیروزی می گیرد. همان روحیه ای که به روحیه مردم فلسطین هم نزدیک است؛ غمگین، داغدیده اما صبور و مقاوم… جلو می روی تا پرس و چو کنی. دایی مسعود پسرک می گوید: «نیماجون، مهدکودک میره. بعضی وقتا من میام دنبالش. امروز توی مهد، بچه ها درباره فلسطین حرف زده بودن. کلی سئوال براش پیش اومده بود که فکر کردم اینجوری بهشون جواب بدهم بهتره؛ با قصه…» داستان خلق الساعه گفتن هم سخت است و هنر می خواهد. آن هم داستانی که همه چیز به جای خودش درست باشد. دایی جوان می گوید: «سه ساله نمایشنامه رادیویی می نویسم. به قصه خوندن و گفتن عادت دارم.»
کار شریف بچه های «صنعتی شریف»
ساعت از نخستین دقایق بامداد، گذشته. هنوز ذهنت درگیر کارهای کوچک اما موثری است که برای فلسطین می توان انجام داد. همان کارهایی که اگر یک روز در زمانه صلح یا آتش بس مردم فلسطین خواستند، مرور کنند که اهالی جهان چقدر به فکرشان بوده اند؟ همان کار کوچک تو هم شاید بتواند مرهم درد و تسکین باشد. اینکه دوری، دوستی نمی آورد لزوماً درست نیست. تو از فرسنگ ها دورتر، دلت برای خواهران و برادران رنجور اما صبور و مقاوم فلسطینی پر کشیده است. فضای مجازی را بررسی می کنی و می بینی که بچه ها دانشگاه شریف قاب عکسی ساخته اند، تماشایی! با شمع های رنگین، پرچم فلسطین را روی زمین طراحی کرده اند. وسط طاقی یک دالان، طوری که رهسپار شدن را تداعی کند، ایستاده اند. یکی پرچم ایران روی دوش انداخته و دیگری پرچم فلسطین. همه چیز این قاب، به دل می نشیند. شمع ها نماد مردم فلسطین هستند؛ همان مردم که در روزهای غم می سوزند و می سازند به این امید که پرچم فلسطین را همه جای کشورشان به نشانه پیروزی نصب کنند. وطن را دوباره پس بگیرند. آن 2 دانشجو با همین کار ساده، پشت پا زده اند به هجو و شعار خودشان را تداعی می کنند: «هم غزه، هم ایران! جانم فدای تمام مظلومان جهان…»
دنیا بدیهی ترین شادی ها را به مردم فلسطین بدهکار است
دنیا به فلسطین بدهکار است؛ زیاد!
کمی مهارت در استفاده از برنامه های گرافیکی و فضای مجازی داشته باشی، هم می توانی کاری کنی کارستان! ترسیم دنیای بدون اسرائیل و جنگ یا همان پوسترهای تلفیقی هم کم تأثیر ندارد. مثلاً عکس یا طرح پدر و مادری یک گوشه قاب قرار بگیرند که در شرایطی سخت و در بازمانده ویرانه های خانه شان، فرزندانشان را حمام می کنند. سمت دیگر عکس هم مربوط به همان خانواده در شرایط صلح باشد. وان حمامی در خانه ای امن، امان و آرام. بچه ها بخندند و کیف کنند از آب بازی و پدر و مادر بدون واهمه اینکه آب نیست یا الان است که موشک بخورد به خانه و زندگی شان، از آب تنی کردن بچه ها کیفور شوند. دنیا، چه خوشی های ساده ای را به کودکان فلسطین و جنگ زده بدهکار است. چه خیال های ساده آسوده ای را به پدر و مادران فلسطین!
نمادهای مقاومت به قیمت شهادت خالقانشان ماندگار شد
خیالت از حنظله راحت، ناجی العلی!
تهیه پوسترهای تلفیقی اگر اهل فن باشی، وقت زیادی نمی برد. اما تیغ زبان هنر، گویا و بُرّاست. مخصوصاً پوسترها که بدون نیاز به ترجمه و تفسیر حرف می زنند. برای مردم فلسطین؛ سرزمینی که کاریکاتوریست ها و گرافیست های معروفی در جهان دارد این هنر آشنا، دلنشین و موثر است. این تصاویر چقدر یاد پسرک نامیرای «ناجی العلی»؛ کارتونیست مشهور فلسطینی را در ذهن زنده می کند. همان پسرک مو سیخ سیخی با صورت تپل که شیطنت دوست داشتنی اش در کارتون ها و کاریکاتورهای ضد اسرائیلی این خالق تصاویر هنری عجیب به دل مردم جهان به خصوص بچه ها نشست. اسم پسرک کارتونی، «حنظله» است. خیلی ها گفتند که ناجی العلی کودکی خودش را در اردوگاه ها کشیده. هنرمندی که جانش را پای جاودان و نامیرا شدن حنظله گذاشت و به شهادت رسید. می بینی، عزیز؟! اینجا فلسطین است. مردم با قلم و کاغذ هم قهرمان می سازند و هنر را هم به انتفاضه تبدیل می کنند.
غزه، جشن ماه مبارک رمضان/ پیش از بمباران
فلسطینی ام؛ جشن گرفتن را بلدم!
اینجا در ایران هم کارهای خوبی انجام می شود مثلاً همین تصویر شیشه شیرخشک که سر آن درست جایی که کودک، شیر می مکد، تصویر فشنگ و موشک را تداعی می کند، آن هم با یک بیت شعر زیبا که: گل سرخم به جای شیشه شیر/ گلوله سهم لب های تو بوده… کدام وجدان آزاده بیدار نمی شود؟
نمایش اقتدار و صبر فلسطین ضرورت این روزهای تلخ
شاید هم این یکی عکس که شماری از مردم فلسطین میل پرچم کشورشان را به نشانه پیروزی، روی آوارهایی که فلسطین جنگ زده را تداعی می کند، با کمک هم راست می کنند و پرچم را برافراشته. همان تصویر پرمعنایی که می گوید: یک روز بالاخره پیروز می شویم. خانه های آباد، جای آوارها را می گیرند. سرود ملی فلسطین از همه بلندگوهای کشور پخش می شود و ما با اشک شوق پیروزی و دلتنگی برای شهدایی که خونشان ضامن این پیروزی شد، سرود ملی فلسطین را خواهیم خواند. درس های مقاومت در سایه سیاه دست کم ۷۵ سال غصب و اشغال وطنمان فلسطین توسط اسرائیل از ما مردم مقاومی ساخته که با کمترین ها هم جشن گرفتن را بلدند! درست مثل همان شعار معروفمان که: با چوب کبریت بر طبل آرزو خواهیم کوبید..
ما موثریم یا صرفاً تماشاچی؟!
برای فلسطین، کارهای زیادی می توان انجام داد. خیلی ها آرزو دارند که اگر راه باز بود و می شد، داوطلبانه به این سرزمین می رفتند. می جنگیدند یا حتی اگر شده کمترین کاری که به زعم خودشان از دستشان بر می آید را انجام می دادند. مثلاً اینکه وقتی کودکان فلسطینی که غرش جنگنده ها و صدای موشک ها یا یورش آوار وحشت زده و زخمی شان کرده و از ترس مثل بید می لرزند را در آغوش بگیرند. برایشان شعر، غصه و لالایی بخوانند. نوازششان کنند. شانه به موهایشان بزنند و موی دخترکان جنگ زده را از گرد و غبار پاک کنند و ببافند. اما حالا که راه ها بسته است، چه باید کرد؟ اصلاً پاسخ این ابهام و سر درگمی عاطفی را چه طور باید داد؟ راستش را بخواهید این همه بلاتکلیفی و چشم براهی کاری کرده که آدم از خودش راضی باشد. از اینکه کاری از دستش بر نمی آید و از دور، هِی باید خون دل بخورد و خون دل فقط… در میدان نبردهای نا برابر این روزهای جهان، اینکه ما به ناچار فقط از دور شاهد ماجراییم، درد کمی نیست. کاری از دستمان بر نمی آید جز اینکه اشک بریزیم. دعا کنیم. در فضای مجازی محتواهایی درباره مظلومیت این ملت بازنشر دهیم یا مواردی از این دست… اصلاً این کارها فایده ای هم دارد؛ دردی را درمان می کند و مرهم زخم می شود؟ بی تعارف؛ یک عده مدام وسط معرکه جنگ شهید می شوند و این دورا دور همدلی ما اصلاً به چه کار مردمی ستمدیده می آید؟ باید پاسخی برای این همه پرسش پیدا کرد. این یافتن، خودش کار بزرگی است.
قطره دریاست اگر با دریاست
واقعیت این است که برخلاف همه تردیدهای ما و شبهه های دیگران این کارها اتفاقاً نه تنها اثر دارد که در بیداری وجدان مردم جهان نقش مهمی داشته است. رهبران بزرگ مقاومت امروز جهان خودشان می گویند که اثر دارد. حالا که مقاومت تمام تلاشش را می کند بدون آنکه خدشه ای به امنیت جهان وارد شود، حق مردم فلسطین را بگیرد و صلاح نبوده که فعلاً پای بقیه کشورهای جهان و مردم آزاده به میدان این نبرد باز شود، تاکید می کنند. اینکه این نوشتن ها، گفتن ها، خواندن مطالب و خلاصه هر کاری که مردم جهان را مدام به یاد مردم فلسطین بیندازد و نگذارد ظلم ظالم عادی و جای مظلوم و ظالم عوض شود، اتفاقاً کار کمی نیست. رهبران مقاومت خودشان بارها گفته اند و می گویند که این کارها عین جنگیدن در میدان نبرد است. قطره دریاست، اگر با دریاست…