«بیبدن» قصه قصاص نیست، اقتباسی بهقاعده از یک سوژه دردناک و درباره خانواده است،مستقیمگویی غیرهنرمندانهای در مورد تربیت فرزندان دارد؛ سیاهنمایی نمیکند، کنایه نمیزند، سفیدشویی هم نمیکند.
نخستین ساخته مرتضی حسینعلیزاده از یک سوژه جنجالی جنایی اجتماعی، کاری در خور و همتناسب با جشنواره فیلم فجر از کار درآمده که میتوان به خاطر تماشای آن به سینما رفت. اثری که در روز دوم جشنواره تحسین منتقدان و تمجید اصحاب رسانه را به دنبال داشت.
اقتباس قابل دفاع
بیبدن گویا اقتباس یا برداشتی آزاد است از ماجرای غزاله و آرمان که متأثرکنندهترین رخداد جنایی سالهای اخیر است. دختر و پسری که بعد از یک کشاکش عاشقانه به مقتول و قاتل تبدیل میشوند، اما شواهد و سرنخها و به ویژه کنشها و واکنشهای پس از آن در فضای مجازی، ماجرا را به یک التهاب اجتماعی تبدیل کرد. بهرغم آنکه در آثار اقتباسی، پیرنگ داستان، انسجام سازوارهتر و چارچوب مستحکمتری نسبت به باقی آثار دارد، اقتباسهای سینمایی تصنعی و بعضاً هجوآمیز از رخدادها و رویدادهای تاریخی و اجتماعی سالهای اخیر، این تردید را در مخاطبان و منتقدان ایجاد کرده بود که شاید «بیبدن» نیز از کار درنیامده باشد؛ به ویژه با توجه به فیلم اولی بودن کارگردان. با این همه، «بیبدن» با مسما، هویتدار و قابل دفاع نشان داد، حتی اگر به نام نویسنده اثر یعنی کاظم دانشی که سال گذشته با فیلم سینمایی «علفزار» در جشنواره درخشید، توجه نکنیم.
ضرباهنگ و موسیقی در خدمت سوژه
در چند سال اخیر، توجه به موسیقی آثار سینمایی در نقد و بررسی فیلمها تجسم بیشتری پیدا کرده است و از این روست که باید تصریح کرد موسیقی فیلم و ضرباهنگ بیبدن در خدمت روایت این اثر است و اگرچه جاهایی از ریل اصلی خارج میشود، میتوان ادعا کرد مضمون و محتوا را جلو میبرد و سعی در پوشاندن ضعفهای فیلمنامه ندارد. اثر بیش از نود دقیقه مشغول روایت است و برای مخاطب با آنکه سرانجام را میداند، کسالت و خستگی نمیآورد. سوژه نشان میدهد موضوعات جنایی کششی بیشتر از آنچه تصور میشود، جانمایه دارد و چه بسا باید حساب جداگانهای روی آنها باز کرد. اگرچه برخی معتقدند التهاب کافی برای این اثر دراماتیک به اندازه واقعیتی که رخ داده، کشنده نبوده، تصریح به این نکته ضروری است که در مجموع اثری فراتر از یک کار خوب را شاهدیم.
بازیهای خوب، بازیگردانی خوبتر
بیبدن بازیگران خوبی دارد و بازیگران نیز باورپذیر و واقعی ظاهر شدهاند، اگرچه میتوان در مورد بازی سروش صحت در نقش پدر دختر اما و اگرهایی وارد کرد و سؤالاتی پرسید. پژمان جمشیدی هم در ادامه فاصله معناداری که از بازی در نقشهای کمدی داشته، در نقش پدر سروش، خوب ظاهر شده. با این حال، بار اصلی پیشبرد بازی بر دوش الناز شاکردوست و نوید پورفرج در نقش مادر ارغوان، دختر مقتول و بازپرس پرونده است.
پورفرج، بازپرس را یک انسان صاحب عاطفه که به کارش متعهد است، نشان داده و شاکردوست، مادری که اضطراب گم شدن دختر جوانش و بعد از آن، قتل دلخراش او، پیرش میکند، به خوبی بازی کرده. جانبداریهای بازپرس که البته برآمده از احساس پدری است، برخی جاها از کار بیرون میزند و البته کارگردان نیز این نقیصه را به درستی مدیریت میکند و کوشش دارد نشان دهد مسئولان قضایی و انتظامی نیز با وجود جدیت و چه بسا سختگیری در کار حساسی که دارند، انسانند.
اما گرههایی که زود باز میشوند
بیبدن قصه قصاص نیست، درباره خانواده است و سویههای آشکار و صریح و چه بسا باید گفت مستقیمگویی غیرهنرمندانهای در مورد تربیت فرزندان دارد. سیاهنمایی نمیکند، به ماجرای اصلی وفادار است، کنایه نمیزند و از سوی دیگر، سفیدشویی هم نمیکند. اما نکته اینجاست که کارگردان خیلی زودتر از آنچه که باید، قصه را لو میدهد، هر چند پایان معلوم است.
بهرغم همه کوششهای در خور تحسین کارگردان، از جایی به بعد، اثر توازن خود در ترسیم دو سوی ماجرا از دست میدهد و مخاطب اندک اندک به قصاص سروش، رضایت میدهد. ماجرا این نیست که او محق است یا خیر، ماجرا این است که تقصیر و گناه قاتل و پدرش در پنهانکاری ماجرای رخ داده برای ارغوان، باید در دقایق نهایی فیلم آشکار شود تا قدرت کشندگی سوژه را چندبرابر کند. با این همه، غیر از این مورد، گرههای فیلم به درستی چیده شده و فیلم توانسته روایتی مناسب از ماجرای غزاله و آرمان ارائه دهد. فیلم از پنج ستاره، سه و نیم ستاره میگیرد اما برای کارگردان اولی فیلم، باید به صورت مستقل پنج ستاره کنار گذاشت.