هیچ یک در این یادداشت، بحث ما در این مورد است که چطور برای کاروکسب خود، هدفگذاری کنیم و آن را به اجرا برسانیم؟
1)نکتهای که در وهله اول میخواهم بدان توجه کنیم این است که هدفگذاری باید متناسب با پتانسیلها، توانمندیها، فرصتها، تهدیدها و مسائلی از این قبیل باشد. پرسش اصلی این است که در مرحله اجرایی هدفگذاری، متناسب با همه اینها که عرض شد، چگونه میخواهیم عمل کنیم و چه شرایطی را برای شروع این پروسه باید در نظر بگیریم؟ اگر هر پروژه و هر کاری را به سه مرحله تقسیم کنیم در سادهترین شکل ممکن آن به این تقسیمبندی میرسیم: آمادهسازی، اجرا و پیگیری. هر کدام از این سه جزء نقش بسیار مهمی در موفقیت دارند.
2) آمادهسازی در راستای همان بحث هدفگذاری است و تحقیق در مورد این که کارمان را بر اساس چه مهارتهایی آغاز کنیم. در اجرا اما بسیار مهم است که ما چگونه عمل کنیم. بر این نکته تاکید میکنم که ایرانیها در هدفگذاری بسیار قوی هستند و شاید هر روز پر از ایده و هدفهای مختلف باشند، ولی در اجرا معمولا دچار چالشهای اساسی هستیم. باید توجه کنیم هدفگذاری یا به اصطلاح تجاریسازی ایده، امری ذهنی است ولی به گمان من، مرحله اجرا حیطهای است که باید بخشی از این ذهنیات را تعطیل کنیم و با تمام توان یا به اصطلاح عامیانه دیوانهوار وارد آن شویم. البته این اجرا کاری جزء به جزء و قدم به قدم است و شرایطش متناسب با فرد انجامدهنده است. یادمان باشد پدیدهها و اتفاقات بزرگ، کسبوکار ما را به موفقیت نمیرسانند. فکر نکنیم برای موفقیت حتما باید یک اتفاق و پدیده خیلی بزرگ وجود داشته باشد تا انجامش دهیم و به موفقیت برسیم. از نظر من هیچ عامل بزرگی وجود ندارد؛ ولی عوامل بسیار بسیار کوچک و قدمهای بسیار بسیار کوچک وجود دارد که باید برداریم تا موفقیتی را که میخواهیم رقم بزنیم.
3)تفاوت انسانهای موفق با ناموفق در این است که موفقها فکر میکنند عوامل کوچک بسیار مهم هستند و باید به آنها توجه کنند، در حالی که ناموفقها بر این گمانند که موارد و عوامل کوچک اهمیت چندانی ندارند و از جزییات عبور میکنند و فقط دنبال کلیات هستند. میدانید چرا در مرحله اجرا میگویند 90 درصد ورشکستگیها در یک قدمی موفقیت اتفاق میافتد؟ با توجه به تحلیلهایی که داشتهام نمودار رشد هر کسبوکاری در سالها و مراحل اولیه بسیار کند و آرام آرام جلو میرود. البته این بستگی به عمر محصول هم دارد؛ یک محصول ممکن است عمرش 50 سال باشد، عمر محصولی دیگر 500 سال یا عمر محصول سوم فقط 5 سال. اما این حرکت آرام و کُند به مرحلهای میرسد که وقتی تکههای کوچک این پازل را کنار هم میگذاریم و قدمهای کوچک را برمیداریم، در مرحله بعد با برداشتن یک قدم بزرگ و با یک هوشمندی مناسب، آن جهش و سیر صعودی قابل توجه اتفاق میافتد. بر همین اساس است که معتقدم همه کسبوکارها و شغلها در سالهای اولیه شان با توجه به چرخه عمر محصول، بسیار کُند حرکت میکنند. این شاید برای یک رستوران، یک سال باشد، در حوزه آیتی دو ماه و در کسبوکاری دیگر، پنج سال طول بکشد. حتی در رشتهای مثل آیتی هم باز بستگی به هدفگذاری فرد دارد.
4) یک جایی هست که شما باید در عرض دو ماه به آن مرحله صعود برسید و در مواردی، این صعود، چهار یا پنج سال یا بیشتر به طول میانجامد. یادتان باشد اگر شما عمر محصولتان را 50 سال در نظر میگیرید، باید در وهله اول منتظر باشید آن کسبوکار به شرایط مطلوب و بلوغ برسد که این شرایط در چهار یا پنج سال اول بسیار کند است و به آهستگی جلو میرود. در مرحله اجرا لازم است فردی که میخواهد پروسهای را به پیش برد، خودش در ابتدا این کار را اجرا کند و تبدیلش کند به یک پرونده، زونکن و دستورالعمل اجرایی و در واقع، آن را به شکل چارچوبی درآورد و بدهد به دست دیگری؛ یعنی به دست همکاری که قراراست در ادامه اجرا کند و با این واگذاری، خودش برود سراغ اجرای کاری دیگر. چون اینکه صرفا یک مدیر یا کسی که اجراکننده است بخواهد همه کارها را خودش انجام دهد، همین اشکال زیادی به وجود میآورد. توان یک انسان محدود است و مدیریت یعنی کار کردن با دیگران و توسط دیگران. در نقطه مقابل، اگر مدیری صرفا حالت امر و نهی داشته باشد و بر این نظر باشد که کارها دستوری اجرا شود و خودش شناختی از اجرای کار نداشته باشد و فکر کند چون مدیر است فقط باید پشت میز بنشیند و کاری نکند هم اشتباه است.
5) باید میانگین و تعادلی میان این دو برقرار شود. نباید مدیر همه کارها را خودش انجام دهد. بعضی از مدیران در این دام میافتند و وقتی دلیلش را میپرسی میگویند هیچ کس نمیتواند به اندازه و کیفیت من کار را انجام دهد. این حرف بسیار منطقی و درست است. هیچ کس نمیتواند کاری را آن جور که ما میخواهیم به خوبی ما انجام دهد. فرض کنیم در بهترین حالت 60 درصد کاری که ما میخواهیم انجام شود و خودمان یک کار را صد درصدی انجام دهیم، کدام بهتر است؟ در دنیای کار و کسب باید به همان 50-60درصد رضایت داد. از آن طرف هم مدیری داریم که اصلا وارد کار اجرا نمیشود و فقط میگوید من مدیرم، من میگویم و دیگران باید انجام دهند که این هم راه به جایی نمیبرد. لازم است که کار یک بار از طرف خود شخص انجام شود تا شرایط را بشناسد و بعد آن را به دیگران انتقال دهد. در مرحله انتقال کار به دیگران باید بسیار هوشیار باشیم و در اولین گام ارزشهای کار را توضیح دهیم و اینکه این کار چه شرایطی دارد. باید شیوههای اجرای کار را برای شخص اجراکننده تشریح کنیم و از اینجا تازه مرحله سوم اجرا که پیگیری است آغاز میشود. در ایران این مرحله پیگیری بسیار ضعیف است. کاری را که میسپاریم دست دیگران، دیگر پیگیری نمیکنیم.
6) نه خیلی ریزو دقیق شرح شغلی منسجم برایش ایجاد کنید که دقیقا ساعت 8 این کار، ساعت 9 این کار و ساعت 10 باید این کار را انجام دهد؛ و نه از آن طرف هم خیلی کلی شرح وظایف تعریف شود؛ بلکه جاهایی باید شرح شغل تعریف کرد و در جاهایی هم این ارزش را به داد که بتواند در آن چارچوب، خلاقیتها، ویژگیها یا تفاوت در اجرا را با آن کسی که صاحب ایده یا صاحب کار است، داشته باشد. در این مورد، نکات دیگری هم وجود دارد که در نوشتار بعدی به آن میپردازم.