هیچ یک،حتما شما هم در هر محفلي مينشينيد، چند حرف کليشهاي رد و بدل ميشود؛ بيکاري جوانان و نبودن شغل براي فارغ التحصيلان دانشگاهها و… اگر چه بخش عمدهاي از مشکل بيکاري جوانان مشخصا به نبودن سياستهاي چگونگي رشد و توسعه کشورمان برميگردد و نبودن استراتژي کلان توسعه و از سوي ديگر توسعه کمي (نه کيفي) آموزش عالي که متاسفانه به جاي آنکه در خدمت اجراي برنامههاي توسعه کشور و رفع نياز تخصصي باشند اغلب به مراکز صدور مدرک تبديل شدهاند، از اين رو ما در اينجا به بحث فوق نميپردازيم و به بررسي نبود حرمت و فرهنگ کار، به خصوص در ميان جوانان تحصيلکرده نظري مياندازيم.
چندي پيش منزل دوستي بودم، شروع کردند طبق معمول گلايه از زمين و زمان که بچههاي مردم بدبخت شدهاند، کار نيست، پسر من فوقليسانس دارد و بيکار است، نميدانم چه بايد کرد؟ تا سر ظهر که ميخوابد، سپس ناهار ميخورد و مقابل تلويزيون مينشيند و فيلم نگاه ميکند، غروب هم که با دوستانش بيرون است تا نيمهشب…پرسيدم که خب اين گشتن مگر مخارج ندارد، از کجا تامين ميشود؟ خرج ماشينش را چه کسي پرداخت ميکند؟ پاسخ داد: من خودم، پول توجيبي پسر 30سالهام را من بايد بدهم. گفتم خب مشکل همينجاست، آقازاده شما که اصلا مسئلهاي با بيکاري ندارد، خرج زندگياش تامين است و بديهي است که انگيزهاي براي دنبال کار رفتن نداشته باشد. گفت: خب چه کار بايد کرد؟ گفتم مگر نگفتي که پسرتان ماشين دارد، خب بهتر است فعلا برود مثلا در يک آژانس مسافري کار کند…دوستم با تعجب پرسيد: با فوق ليسانس برود راننده تاکسي بشود!؟پاسخ دادم: برادر من، مگر نميشود با فوق ليسانس راننده تاکسي شد؟
من جاي پسر شما باشم اصلا مدرکم را جايي پنهان ميکنم که مانعي به نام مدرک تحصيلي نداشته باشم و ميروم دنبال رانندگي با وانتبار يا تاکسي که حداقل مخارج روزمرهام را در آورم و تامين کنم، يا اگر واقعا سواد لازم را داشتم ميرفتم تدريس خصوصي زبان، کامپيوتر، رياضي و…به هر حال بحث تمام شد؛ البته بينتيجه… ولي اين مقدار صحبتهاي بين من و دوستم موارد مهمي را به من يادآوري کرد که چقدر از فرهنگ کار و تلاش و زحمت فاصله گرفتهايم. در زمانهاي نه چندان دور حدود چهل پنجاه سال پيش پدران و مادران آن دوران، پسربچهها را در فصل تابستان به شاگردي مغازه مشغول ميکردند که حرفه و مهارتي ياد بگيرند، يا دختران را به کلاسهاي خياطي، گلدوزي و… ميفرستادند که حرفهاي بياموزند و کارکردن را از بچگي تمرين کنند؛ از آهنگري، مسگري، نجاري، بقالي، سبزيفروشي، فرشبافي، گلدوزي، خياطي و… تا شغلهاي ممکن را عملا از نزديک لمس کنند و در نهايت يک نتيجه عايد فرزندانشان شود، اينکه جوهر کارکردن و زحمتکشيدن را بفهمند و حرمت کار را پاس بدارند . بايد اينجا اعتراف کنيم که متاسفانه بخشي از مشکل، خود پدرها و مادرها هستند. اميد که متوجه شوند، خود بخشي از مسئله خويشاند.والدين نيمدانسته امروزي که فقط ده صفحه اول يک کتاب روانشناسي يا تربيت کودک را خواندهاند، يا تحت تاثير آموزههاي شبکههاي تلويزيوني که خاص فرهنگ خودشان است، قرار گرفتهاند، موفقيت ظاهري در تحصيل و نمره عاليگرفتن و احيانا ساکتبودن فرزندشان را نوعي موفقيت براي خود ميدانند، حتي نازکتر از گل هم نبايد گفت به فرزند نازنينشان. تابستانها و فصول تعطيل هم که کلاسهاي فوتبال، شنا و سفررفتن داير است. حتي به فرزندانشان خريد مايحتاج روزانه يا کمک به کارهاي جاري داخل منزل را هم ياد نميدهند. خب نتيجه اين کار معلوم است، ميشود همان شازده پسر که تا ظهر ميخوابد و مدرک هم از دانشگاه گرفته، بايد منتظر بماند تا روزي دولت زنگ منزلشان را به صدا درآورد و از شازده پسر يا دختر دعوت کند که تشريف بياوريد کار شما آماده است و از امروز استخدام شدهايد…مشکل اينجاست که اگر به يک جوان كه مثلا مدرک ليسانس مهندسي عمران هم گرفته (مدرک نه مهارت) بگوييم حالا که بيکاري چندماهي برو پيش يک استاد بنا در يک ساختمان و به عنوان کارگر معمولي کار کن تا حداقل متوجه شوي دوغاب درست کردن با سيمان و ماسه و آب چگونه است، قبل از خودش به قباي والدينش برميخورد که چرا بچه ما برود عملگي کند!؟ آخر اين چه طرز تفکري است؟حرمت جوهر کار کجاست؟ از کي تا حالا مشاغلي مانند کارگري ساختمان، رفتگري، خدماتي و… شغل پست محسوب شده است که ما خبر نداريم؟بگذريم، همانطور که اول مطلب گفتيم بايد از مدرسه و منازل فرهنگ نگرش به کارکردن عوض شود، به فرزندانمان بفهمانيم که کار عملي در هر سطح حرمت و برکت دارد. در آمريکا و كشورهاي اروپايي، بچهاي که هجدهساله شد خواه به دانشگاه برود يا خير، بايد خودش مخارج زندگياش را تامين کند. معمولا هم از رستورانها به دليل ساعتي کارکردن با ظرفشويي يا گارسوني شروع ميکنند، پس بهتر است که به بچه از سن خردسالي مسئوليتپذيري ياد داد. حتما گذرتان به مناطق روستايي افتاده است و ديدهايد که دختران و پسران خردسال چگونه کمکحال اداره زندگيشان هستند.از ظرفشستن گرفته تا به مرغ و خروس دانهدادن و گوسفند به چرابردن و هيزم جمعکردن و کارهاي ديگر. خب نتيجه کار معلوم است، اين بچهها در بزرگسالي به مردان و زنان اهل کار و تلاش و شرافتمندانه زيستن تبديل خواهند شد. زمان آن رسيده که فرهنگ کار در کشور ما عوض شود و اين بايد از خانواده و مدرسه و از سنين پايين شروع شود، به عنوان مثال بايد از نوآموزان و دانشآموزان خواست که خودشان مسئوليت تميز و مرتبکردن و نظافت کلاسهاي درس و اتاقهاي محل زندگيشان را پيش از ترک محل بر عهده گيرند؛ اين شروع تغيير فرهنگ است. اگر رفتار جديد تکرار شود عادتهاي جديد پيدا خواهد شد، تکرار عادتهاي جديد منجر به، به وجودآمدن نگرشي تازه خواهد شد و تکرار نگرشهاي تازه منجر به ظهور فرهنگ جديد ميشود و ديگر شاهد اين موارد تکراري نخواهيم بود که تا سوار يک ماشين آژانس ميشويم بدون اينکه ما سوال کنيم، سر درددل راننده باز ميشود که بله، مثلا من کارمند بازنشسته فلان اداره هستم و چون دريافتيام کفاف خرج زندگيام را نميدهد ناچار راننده تاکسي شدهام!!کسي نيست که بپرسد برادر من، مگر دعوتنامه دنبالت فرستادهاند، مگر رانندگي تاکسي شغل بدي است!!؟؟ ياد نگرفتهايم که به هر کاري که مشغوليم احترام بگذاريم، واقعا بياييم تغيير را از خودمان شروع کنيم. به فرزندان و جوانانمان مسئوليتهايشان را يادآوري کنيم و خودمان هم به آنها عمل كنيم. ما سخت نياز به تغيير رفتارها، عادتها، نگرشها و فرهنگمان در زمينه کار و کارکردن داريم.
ادامه
آذر ۲, ۱۴۰۳
آذر ۲, ۱۴۰۳