هیچ یک،در کتاب «تغيير»، برادران هيث، دن و چيپ، مفهوم تغيير را ساده و قابل اجرا کردهاند، و توضيح ميدهند که چرا تغيير بعضي چيزها سخت است و چه ميتوان کرد تا تغييرات لازم را در زندگي راحتتر پياده کنيم. آنها تغيير را به اين شکل تشبيه و ترسيم ميکنند: يک فيل را تصور کنيد. يک فيلبان سوار آن است و آن را در يک مسير سنگلاخي هدايت ميکند. اين تصوير را در ذهن خود حفظ کنيد. حالا، آن فيلبان ذهن منطقي شماست- بخشي از شما که نياز به يک تغيير يا رفتار خاص را درک ميکند (همان بخشي که فکر ميکند چقدر زمان بايد صرف ورزش، دوشگرفتن و صبحانهخوردن کنيد و بر اساس آن ساعت را براي بيدارشدن کوک ميکنيد). فيل، همان ذهن احساسي است؛ بخشي که باعث ميشود 13بار ساعت زنگ بزند و شما بياعتنا باشيد، و بالاخره وقتي بيدار ميشويد مجبور باشيد بدون صبحانه و ورزش فقط يک دوش 30ثانيهاي بگيريد و از در بيرون بزنيد.دن و چيپ اعتقاد دارند همه ما اسکيزوفرني داريم، وگرنه چرا بايد يک برنامه منظم و منطقي را انجام ندهيم؟ آنها توضيح ميدهند که براي اجراي يک تغيير به سه مورد نياز داريم:
1- دانش منطقي و تحليلي براي توجيه فيلبان (او بايد بداند کجا ميخواهد برود و چرا).
2- انگيزه و دليل احساسي جذاب براي تشويقکردن فيل (براي ترغيبشدن به حرکت به سمتي خاص).
3- برنامه اجرايي براي اعمال تغييرات دلخواه (مانند مسيري براي طيکردن و رسيدن به مقصد مورد نظر).
از نظر منطقي ميدانيم که چرا بايد تغيير کنيم. اما در طولانيمدت نميتوانيم براي غلبه بر عادتهاي قبلي صرفا به اراده بسنده کنيم. اراده همان فيلبان است که افسار فيل را ميکشد. تا يک جايي جواب ميدهد. اما بالاخره خسته ميشود. اگر براي کارهايي که ميکنيد از نظر احساسي انگيزه نداشته باشيد، دانش محض اغلب اوقات کافي نيست.
نکته طلايي
«تغيير سخت است چون افراد خود را بيش از حد خسته ميکنند. و اين دومين نکته عجيب در زمينه تغيير است. آنچه به نظر تنبلي ميآيد در واقع خستگي مفرط است.» (کتاب تغيير، ص 12)قدرت اراده را مانند يک ماهيچه در نظر بگيريد. اولين بار وزنه مشخصي را بلند ميکنيد، اما بعد از چندبار تکرار نميتوانيد ادامه دهيد و خسته ميشويد. بايد نيروي اراده را هم به همين شکل ببينيد. آيا تا به حال توجه کردهايد که در دورههاي تغيير طولاني و پيچيده، چقدر خسته ميشويد؟ خسته فيزيکي، در نتيجه تغيير. به اين دليل که از فيلبان خود بيش از حد کار کشيدهايد. فيلبان اراده شما اگر مدتي طولاني در شرايط جديد تغيير بماند فرسوده ميشود. البته خوشبختانه راهحلهايي براي اين مشکل وجود دارد:
الماس اول
آغازگرها
«آغازگرها ميتوانند انگيزه خوبي بدهند که کارهاي لازم را انجام دهيم.» (کتاب تغيير، ص 210)«آغازگرها» زمان و مکان خاصي را براي تغيير درنظر ميگيرند. مثلا ميتوانيم بگوييم «بعد از اين که خبرهاي ورزشي روزنامه را خواندم، 30 دقيقه ورزش ميکنم». برنامهاي کوچک و ساده مثل اين هم ميتواند به اجراي آن کمک کند و احتمال انجام آن را بالاتر ببرد. نکته اين است که هرچه زمان و مکان انجام کار را بيشتر و دقيقتر مشخص کنيد احتمال انجامشدن آن بيشتر ميشود.
الماس دوم
مسئله، افراد نيستند…
«با دستکاريکردن محيط ميتوان انجام کارهاي درست را تسهيل و انجام کارهاي نادرست را کمي سختتر کرد.» (کتاب تغيير، ص 183) اگر ميخواهيد از اين درگيري «احساس-منطق» عبور کنيد، روي محيط متمرکز شويد. مثلا يکي از مديران شرکت نايک توانست با جابهجاکردن مانيتور کامپيوتر خود ارتباطش را با کارمندانش بهتر کند. قبلا مانيتورش بين صورت خودش و کسي که روبهرويش نشسته بود و صحبت ميکرد قرار داشت. چون خيلي سرش شلوغ بود فکر ميکرد همان طور که با شخص مقابل صحبت ميکند ميتواند ايميلهايش را هم چک کند تا بهرهوري بيشتري داشته باشد. اما با جابهجاکردن مانيتور، ساير افراد احساس بهتري پيدا کردند و روابطشان با بقيه کيفيت بالاتري پيدا کرد. گاهي موضوعات کوچک تفاوتهاي بزرگي ايجاد ميکنند. اين داستان نشان ميدهد که بسياري از اوقات، مشکلات بزرگ راهحلهاي کوچکي دارند؛ يعني بين سايز مشکل و سايز راه حل رابطه معکوسي وجود دارد. دفعه بعد که با مشکلي مواجه شديد به اين فکر کنيد که راهحل سادهتري هم هست، و به احتمال زياد با کمي اطلاعات يا انگيزه بيشتر يا دستکاريکردن محيط مسئله حل ميشود.