هیچ یک،گاهي احساس ميکنم «عروسک الهامبخش» هستم.احساس ميکنم يک تندنويس براي «چيزي بزرگ» هستم- همانگونه که در کتابم با نام «عبادت رازگونه» از آن ياد کردم. ايدهاي از همين «چيز عظيم ناشناخته» دريافت ميکنم و قبل از اينکه بدانيد به دستانم نگاه ميکنم که روي صفحه کليد حرکت ميکند و همان طور که آن مفاهيم به ذهنم خطور ميکنند، مقاله را مينويسم، پستي مينويسم، ترانهاي ميسرايم يا کتابي تاليف ميکنم. اما کار کمي با آن داشتم. تمام چيزي که گفتم اين بود؛ «بله». فکر ميکنم همه ما همينگونه هستيم. ايدههايي داريم -به دليل اينکه آزادي و اختيار داريم-، ميتوانيم انتخاب کنيم که به دنبال آنها نرويم، يا ميتوانيم بگوييم بله و روي آنها کار کنيم. تلاش وقتي اتفاق ميافتد که ما الهام را رد ميکنيم. موفقيت وقتي اتفاق ميافتد که ما به الهامات خود ميگوييم بله.برخي از کارهايم را خودم نوشتم و به عنوان عروسک الهامبخش بودند. اغلب آنها را در زمان ضبط برنامه مينويسم، اما اين اتفاق براي کتابها نميافتد. وقتي که ماتيو ديکسون نوازنده گيتار و من وارد استوديو ميشويم، اغلب در مورد چيزي که ميخواهيم ضبط کنيم ايدهاي نداريم. اما با ذهني باز، آماده و خواهان وارد ميشويم. الهامات به کمکمان ميآيند و ما را هدايت ميکنند گوهرهاي ناب موسيقي همچون «در صفر» و «برنامه صوتي روشنفکري» و بسياري موارد ديگر را خلق کنيم. و همه اينها به سرعت اتفاق ميافتند.
شما هم ميتوانيد همين کار را بکنيد.
خب، چگونه با الهامات رابطه دوستانه برقرار ميکنيد؟
ابتدا سر کار برويد. الهام ميهماني است که به سراغ آدم تنبل نميرود.(چايکوفسکي)دوم، زمان بگذاريد. من وقتي الهام ميگيرم مينويسم و هر روز ساعت 9 صبح الهام ميگيرم.(پيتر دووريس)سوم: اصرار بورزيد.نميتوانيد منتظر الهامات باشيد، بايد به دنبال آن برويد.ساده است، درست است؟مثالي ديگر چند سال قبل، در سال 2018تصميم گرفتم کارم را با موسيقي تمام کنم. اما پس از آن خواستم که ده ترانه بنويسم و آنها را ظرف مدت هشتهفته ضبط کنم. اين هدفي غيرممکن بود. گذشته از اينها، من نه ترانه،نه انگيزه و نه هيچ ایدهای نداشتم.چگونه ميتوانستم آن را انجام دهم. اما تصميمي روشن داشتم که محرکهاي دروني را به راه انداخت و در کمال تعجب و شادماني ديدم که شعرها بيرون آمدند.
بله، من آن آلبوم را ضبط کردم و همه را در خودم نوشتم و همه را در زمان ضبط سرودم. نام آن آلبوم «خورشيد طلوع خواهد کرد» بود. به نوعي من الهام را از هوا و با عزمي جزم دريافت کردم.اما گاهي الهام بدون عزم ظاهر ميشود.يک مثال:در سال 2018، دور يک اتومبيل رولزرويس فانتوم ميچرخيدم و درها باز شدند و ميتوانستم داخل آن را ببينم. با خودم زمزمه کردم «اين شاهکار اونقدر بزرگه که ميشه توش يه جلسه گذاشت».
همان وقتي که آن را گفتم احساس کردم که لحظهاي سرنوشتساز در زندگيام بود.من آن اتومبيل آسماني را خريدم و همچنان که اوراق مربوط به آن را پر ميکردم، نامه فروش کتابي با نام «ذهنيت رولزرويس فانتوم» را امضا ميکردم.
سه سال بعد، افرادي از سراسر دنيا -سوئيس، ايتاليا، لهستان، ژاپن و…- و همه به يک دليل به سراغم ميآمدند: که درون آن اتومبيل بنشينند و همراه با من فکر کنند.
تمامي آن فکرهاي بديع به من کمک کردند تا قسط اتومبيل را بپردازم.هرکسي ميتواند اين کار را بکند.نياز به عزم، ايمان، عمل و پايداري دارد.اما نتيجه نهايي چيزي درخشان است.شما تبديل به عروسک الهامبخش ميشويد.چقدر خوب است؟
خدانگهدار/ جو ويتالي