کشف قرص ضد آبستنی را باید یک شبهمعجزه و یک رویداد شگرف تاریخی تلقی کرد. چراکه پیدایشش درهمجوشی است از تصادفهای غیرمترقبه، امکانات غیرمنتظره، حوادث حیرتانگیز و ماجراجوییهای سرسختانه… حادثه از هنگامی آغاز شد که یک پروفسور خانه و زندگی خود را رها کرد و به دنبال یافتن ریشهی گیاهی انگل و رونده از خانوادهی زنبقها رو به اعماق جنگلهای مکزیک گذاشت.
به گزارش هیچ یک _ در طول تاریخ و پیش از کشف قرصهای ضد بارداری، نسخههای گیاهی فراوانی برای پیشگیری از بارداری در خانوادهها رایج بود، نسخههایی که البته چندان به عملکرد آنان امیدی هم نبود. دکتر «ویلهلم منسینگا» نخستین کسی بود که تصمیم گرفت این پیشگیری را از راه صحیحی دنبال و آن را به مهمترین بخش دانش ژنیکولوژی۲ تبدیل کند. بر اساس همین تصمیم بود که «پسار»۳ را ساخت و در نتیجه بزرگترین خدمت را در حق زن قرن نوزدهمی انجام داد. پسار با فراز و نشیبهای گوناگونی روبهرو شد و سازندهی خود را دچار مخالفتهای شماری مرتجع کرد. مخالفان پسار هرگز به خواب نمیدیدند که بهزودی قرص جانشین آن خواهد شد؛ قرصی که اختیار بارداری زن را به دست خود او میسپرد. قسمت نخست حکایت جالب و پرحادثهی کشف این قرص جنجالی را به نقل از مجلهی زن روز (۱۲ خرداد ۵۲ و ۲ تیر ۵۲) در پی میخوانید، گفتنی است این مقاله به قلم یورگن توروالد۱ نوشته و در آن مقطع توسط احمد مرعشی برای زن روز به فارسی برگردانده شد:
قرص بر اثر خواهش یک زن کشف شد
کشف قرص ضد آبستنی را باید یک شبهمعجزه و یک رویداد شگرف تاریخی تلقی کرد. چراکه پیدایشش درهمجوشی است از تصادفهای غیرمترقبه، امکانات غیرمنتظره، حوادث حیرتانگیز و ماجراجوییهای سرسختانه… حادثه از هنگامی آغاز شد که یک پروفسور آمریکایی خانه و زندگی خود را رها کرد و به دنبال یافتن ریشهی گیاهی انگل و رونده از خانوادهی زنبقها رو به اعماق جنگلهای مکزیک گذاشت. و چون این پروفسور آنچه را که میجست نیافت، به یک هورمونشناس آمریکایی میدان داد تا دامنهی مطالعاتش را در زمینهی هورمونهای گیاهی وسعت دهد. بر حسب تصادف این دانشمند هورمونشناس با زنی روبهرو شد که زندگیاش را وقف مبارزه در راه کنترل موالید کرده بود. مهم آنکه این زن در نخستین برخورد با دانشمند هورمونشناس خواهش کرد: «لطفا قرصی بسازید که بتواند زن را به طور موقت و به مدت دلخواه نازا کند.» و بعد برای آنکه امکان فعالیت در زمینهی تهیهی قرص کذایی را میسر سازد، در صدد تامین سرمایه برآمد اما بعد از این در و آن در زدنهای بسیار، جز چند هزار تومان جمع نشد و حیرتانگیز آنکه دانشمند هورمونشناس نیز تقاضای خانم مزبور را جدی گرفت و با همان مبلغ اندک بهراستی در صدد کشف چیزی به نام قرص برآمد. خوشبختانه دانشمند هورمونشناس طی آزمایش و تحقیق از همکاریهای پرثمر یک دانشمند محجوب چینی که روی آزمایش حیوانات آزمایشگاهی تخصص داشت، بهرهور گردید. بدین ترتیب بود که یک هورمونشناس و یک متخصص آزمایشگاهی برای تهیهی قرص یک تیم دونفره تشکیل دادند.
جالب آنکه پزشک چینی قبلا به وسیلهی پیشگیری از آبستنی کمترین اعتقادی نداشت و به همین سبب فعالیتها و تحقیقاتش را فقط روی ترکیبی که بتواند زنهای نازا را بارور کند تمرکز داده بود.
رودریگر بوشمان نویسندهی آلمانی مینویسد: اگر این دو انسان غیرعادی به آن وضع غیرعادیتر به هم گره نمیخوردند، بیم آن میرفت که کشف قرص دستکم نیم قرن دیگر به تعویق افتد.
ریشههای هورمون پروژسترون
بهتر است به اول ماجرا برگردیم، یعنی به آن مرحلهای که پروفسور آمریکایی به قصد یافتن ریشهی زنبق روندهی وحشی رو به قلب جنگلهای مکزیک نهاد و زندگی خود را وقف هدف خود کرد. این دانشمند که پروفسور راسل.آی. مارکر نام داشت شنیده بود در پارهای از گیاهان و گلهای وحشی غده یا پیاز ریشه، ردپای هورمون پروژسترون مشاهده شده است و او میدانست که پروژسترون همانی است که در حیوانات پستاندار تحولات لازم برای آبستنی را تنظیم میکند. لازم به توضیح است که وقتی پروفسور مارکر سر به دنبال یافتن زنبق وحشی گذاشت، پروژسترون هورمون ناشناختهای نبود زیرا سالها قبل یعنی ۱۹۲۱ هابرلاندت دانشمند آلمانی در زمینهی عقیم کردن حیوانات به کمک هورمون بهخصوصی اقدام کرده و نتیجهی آزمایشها و تحقیقات خود را به صورت جزوهای منتشر کرده بود.
هورمون مزبور تا سال ۱۹۳۴ بیشناسنامه ماند. تازه در این سال بود که دانشمندان همت کردند اسم پروژسترون رویش نهادند و آن را جزو هورمونهای جنسی شناختند. طبیعی است که از سال ۱۹۲۱ به بعد مطالعه دربارهی خواص عقیمکنندگی پروژسترون هیچگاه متوقف نماند و بر همین اساس بود که در سال ۱۹۳۷ دانشمندی از دانشمندان هاروارد، موفق شد با تزریق پروژسترون نخستین خرگوش را عقیم کند.
مسلم است که خبر این موفقیت از نظر پروفسور راسل مارکر دور نماند و حتی میتوان ادعا کرد از همین سال ۱۹۳۷ بود که توجه خاص وی به پروژسترون جلب شد.
پروفسور مارکر مردی ۳۵ ساله و پشتکاردار بود و سرسختی وی در راه هدفی که جستوجو میکرد زبانزد خاص و عام بود. این توجه ضرورت داشت چراکه قیمت هورمون پروژسترون گرانتر از الماس بود و هر گرم آن ۱۶۰۰ تومان خرید و فروش میشد. به همین جهت پزشکان جهان چشم انتظار به دست بیوشیمیستها دوخته بودند و خدا خدا میکردند که آنها با تهیهی پروژسترون سنتز مصنوعی خیال همه را راحت کنند.
در میان پزشکان، متخصصان ژنیکولوژی بیش از همه نسبت به پروژسترون سنتز احساس نیاز میکردند چراکه میدانستند علت اکثر سقط شدن جنینها آن بود که بدن مادران باردار، به اندازهی کافی پروژسترون تولید نمیکرد. خطر هنگامی محسوستر شد که کاشف به عمل آمد بدن یکسوم زنهای آبستن با مسئلهی کمبود تولید پروژسترون روبهروست.
بنابراین ژنیکولوگها در برابر منحنی سقط جنین که روزبهروز قوس صعودی طی میکرد دست از پا درازتر مانده و تکلیف خود را نمیدانستند. تازه تهیهی همان هورمون گران نیز با دشواری زیاد انجام میگرفت و یک عالم وقت میبرد.
پروفسور مارکر نوشته است:
«در هر کشتارگاهی یک نمایندهی آزمایشگاهی کشیک میداد. وظیفهی این نماینده شکستن جمجمهی گاو، گوسفند، بز و خوک پس از ذبح شدن و درآوردن مغز و نخاع و حمل آنها به آزمایشگاه بود. در آزمایشگاه دانشمندان با صرف روزها وقت، مغزها و نخاعها را یکییکی تجزیه کرده، مختصر پروژسترون موجود در آنها را به زحمت به دست میآوردند. مشکل در این بود که از هر یک تن مغز و نخاع بیش از ۳۴ گرم پروژسترون به دست نمیآمد.»
پرفسور راسل مارکر که این وضع را میدید خون دل میخورد و دائم به صرافت یافتن راهی بود که بتوان به آن وسیله پروژسترون بیشتر و ارزانتری به دست آورد و جنینهای بیشتری را از خطر سقط نجات بخشد.
پروفسور مارکر استاد دانشگاه پنسیلوانیا میگفت: «وقتی پروژسترون در بدن انسان و حیوان وجود دارد، چرا نباید در گیاه وجود داشته باشد؟»
وی در این باره نوشته است:
«… نسبتا دلگرم بودم زیرا شنیده بودم در غدهی گیاهی وحشی از خانوادهی زنبقها ترکیبی وجود دارد که از بسیاری جهات، خواص پروژسترونی را دارا بوده و مهم اینکه تا آن وقت هیچکس در صدد برنیامده بود گیاه مزبور را پیدا کند و مورد آزمایش قرار دهد. اما من که به وجود هورمون در گیاهان، پیاز و غدهی ریشه مطمئن بودم دست به کار شدم و در آزمایشگاه خود انواع و اقسام آنها را مورد تجزیه قرار دادم و خوشبختانه توانستم مقادیری بسیار بسیار جزئی پروژسترون ایزوله کنم. اما مقدار به دست آمده به حدی بود که به زحمتش نمیارزید. در عوض به یک نتیجهی مهم دست یافتم و آن اینکه در ریشهی گیاهان بهراستی پروژسترون وجود داشت. منتها میبایست گشت و گیاهی را پیدا کرد که بیشترین اندازهی پروژسترون را در خود داشته باشد. بدبختانه گیاهان پروژستروندار علف هرزی نبودند که پیش پا روییده باشند زیرا همگی جزو نباتات نادر به شمار میآمدند و فقط در اعماق جنگلهای نیمهگرمسیری میروییدند.»
… [پروفسور مارکر] عازم جنوب غرب آمریکا شد و در جنگلهای داغ و دمکردهی مکزیک به جستوجوی پرهورمونترین ریشه پرداخت… ضمنا با گیاهشناسان معروف نیز تماس گرفت و از ایشان خواست هرجا به غده یا پیاز مشکوکی برخوردند، فورا آن را به خرج وی برایش بفرستند. انصاف آنکه گیاهشناسان نیز از هیچگونه کمکی مضایقه نکردند. نتیجهی این همکاری آن شد که طی اندکمدت آزمایشگاه پروفسور مارکر انباشته از پنجاه هزار غده و پیاز متعلق به ۴۰۰ گیاه مختلف شد. پارهای از این ریشهها بوهای مشمئزکننده داشتند، ولی پروفسور و دستیارانش بیاعتنا به آزرده شدن مشام، آنها را یکییکی و پیگیرانه آزمایش میکردند و در هرکدام که هورمونی ولو به اندازهی یک سر سوزن سراغ میکردند، مشخصاتش را در دفتری ثبت میکردند. لیکن امید پروفسور روز به روز بیشتر به یأس مبدل میشد، چراکه مقدار هورمون موجود در ریشهها حتی آنقدر نبود که مخارج آزمایشها و تحقیقات را تامین کند.
اما درست در آستانهی ناامیدی برقی از امید درخشید و آن هنگامی بود که گیاهشناسی مکزیکی غدهی گیاه «کابهزا – دو – نگرو» یا «سرسیاه» را به آدرس آزمایشگاه فرستاد ودر نامهی پیوست یادآور شد: «کابهزادونگرو گیاهی انگل و رونده از خانوادهی زنبقهاست و من آن را در جنگلهای کوهستانی ایالت وراکروز یافتهام.»
پروفسور مارکر تا این غده را آزمایش کرد، از شدت خوشحالی از جا پرید و فریاد زد: «یافتم، یافتم.»
بهراستی هم یافته بود چراکه غدهی مزبور بیشترین پروژسترونی را به دست میداد که تا آن وقت به دست آمده بود. اما پروفسور راسل که در آستانهی موفقیت قرار گرفته بود خود را با دشواری بزرگتری روبهرو دید؛ دشواری بیپولی. او به شخص پولداری احتیاج داشت که سرمایهی کلانی در راه تهیهی پروژسترون گیاهی به کار اندازد. متاسفانه هرچه گشت کسی را که حاضر به ریسک کردن چنان سرمایهای باشد نیافت…
پروفسور مارکر که از پولدارها ناامید شد، دست به یک کار بیسابقه زد و آن اینکه استعفانامهی خود را نوشت و تقدیم دانشگاه کرد. زن و فرزندش را به نحوی قانع کرد و کلیهی پسانداز بانکیاش را که از ۱۶ هزار تومان تجاوز نمیکرد، برداشت و برای مدتی نامعلوم رهسپار مکزیک شد. در مکزیکوسیتی مستقیما به هتل «ژنو» رفت، اتاق محقری اجاره کرد و سپس نزدیکیهای هتل آلونکی کرایه کرد و آنجا را به صورت آزمایشگاهی بسیار ابتدایی درآورد.
اقدام بعدی پروفسور مارکر… عبارت بود از خریدن یک قاطر، چند خورجین، یک بیل و یک داس. هر صبح پیپش را در گوشهی دهان میگذاشت و با این تجهیزات روانهی جنگلهای دستنخورده وراکروز میشد.
مهمتر از فتح مکزیک
رودریگر بوشمان نوشته است: «جنگل آن هم جنگلهای دستنخورده فقط در فیلمهای رنگی قشنگ و رنگارنگ و بیآزار هستند نه هنگامی که کسی بخواهد در آنها رخنه کند. پروفسور مارکر که در آغوش تمدن بزرگ شده بود، همه چیز ممکن بود باشد جز یک جنگلپیمای خبره. منتها تا بخواهید سرسختی و یکدندگی داشت. بدتر از همه اینکه بیش از چند کلمه اسپانیولی (زبان رایج مکزیک) بلد نبود و از لهجههای مختلف و متفاوت قبایل سرخپوست جنگلنشین نیز چیزی سر درنمیآورد. او فقط به یک مسئله ایمان داشت و آن اینکه کابهزادونگرو در این جنگلها میرویید و او میبایست از آن هرچه بیشتر، بهتر به دست میآورد. به جرات میگویم شهامتی که پروفسور مارکر چهلساله در راه تهیهی سرسیاه به کار برد، به هیچ وجه از شهامتی که کوترز فاتح مکزیک در ۱۵ آوریل ۱۵۱۹ با آتش زدن کشتیهایش پس از پیاده شدن به ساحل از خود نشان داد دستکم نداشت.»
راسل مارکر بالاخره غیرممکن را ممکن ساخت البته چند بار در جنگل ناخوش شد و هر مرتبه با پرستاریهای مشفقانهی سرخپوستان جنگلنشین بهبود یافت ولی سرانجام به وصال آنچه سر به دنبالش گذاشته بود رسید. به طوری که یکی از روزها وقتی قاطر را جلو انداخت و خود با لباسهای مندرس و ژنده از پشت سر راه افتاد و آن را هی کرد، از خوشحالی در پوست نمیگنجید چراکه کابهزادونگر را یافته و خورجینهای قاطرش پر از غدههای درشت این گیاه بود.
مهمتر آنکه با سرخپوستان بومی قرار گذاشته بود که در آینده نیز برایش از آن غده بفرستند. این پیروزی درست هفته هفته پس از استعفا از دانشگاه به دست آمد. از این به بعد مارکر غیب شد و مدت پنج ماه از آزمایشگاه محقرش پا بیرون نگذاشت. اما یکی از روزهای سال ۱۹۴۳ وقتی بالاخره زندگی آزمایشگاه را موقتا ترک گفت و قدم بیرون نهاد، لبخند مرموزی بر لبها داشت، لبخندی که حکایت از پیروزی یک مرد سرسخت و آشتیناپذیر میکرد. خود نوشته است:
یکسره به موسسهی داروسازی «لابراتوریا هورمونا» رفتم، از دکتر سولمو مجارستانیالاصل و دکتر فردریکو لهمان آلمانیالاصل صاحبان موسسه وقت ملاقات خواستم، به محض ورود به اتاق این آقایان جلو رفتم و کاغذ روزنامهی چندتاشدهای را روی میزتحریر آقای لهمان گذاشتم. تای کاغذ را باز کردم و دو شیشهی کوچک دردار را که محتوی گرد سفیدرنگی بودند نشانشان دادم. شیشهها محتوی بیشترین مقدار پروژسترونی بودند که تا آن وقت چشم انسانی به خود دیده بود و همان یک ذره هورمون بیش از یک میلیون تومان قیمت داشت.