هیچ یک،مورفي ذهن نيمههوشيار را تاريکخانهاي ميدانست که ما در آن تصاويري را ظاهر ميکنيم که قرار است در زندگي واقعيمان ظهور پيدا کنند.
1-وقتي ذهن هوشيار شاهد يک اتفاق باشد از آن عکس ميگيرد و آن را به ياد ميآورد و ذهن نيمههوشيار برعکس عمل ميکند يعني قبل از اينکه يک اتفاق بيفتد آن را ميبيند (به همين دليل است که نيروي شهود اشتباه نميکند).
2- ذهن نيمههوشيار به فکرهايي که از روي عادت ميکنيم پاسخ ميدهد. اين بخش از ذهن، کاملا خنثي است و خوشحال است که هر عادتي را (چه خوب و چه بد) نرمال و طبيعي ميداند. ما با بيخيالي در هر دقيقه از زندگيمان به افکار منفي اجازه ميدهيم که وارد ذهن نيمههوشيارمان شوند و بعد وقتي همين افکار در تجربيات و روابط روزانهمان بروز پيدا ميکند تعجب ميکنيم.
3- اين يک واقعيت تلخ است اما آشنايي با ذهن نيمههوشيار باعث پيشرفتمان ميشود: به اين معني که ما فقط با کنترلکردن تصاويري که وارد ذهن نيمههوشيارمان ميکنيم ميتوانيم زندگيمان را از نو بسازيم. اين نکته به علاوه دستورالعملها و جملات تلقيني مثبت که بهترين تاثير را روي ذهن نيمههوشيارتان خواهند داشت، کتاب مورفي را به ابزاري براي آزادي تبديل کردهاند.درک ذهن نيمههوشيارتان به عنوان يک مکانيسم عکسبرداري، دغدغه و تلاش سخت را براي تغييردادن زندگيتان از بين ميبرد زيرا فقط کافي است تصاوير قبلي را با تصاوير جديد جايگزين کنيد سپس خواهيد ديد که به چه سادگي زندگيتان تغيير ميکند.
4- ذهن نيمههوشيار با ذهن هوشيار تفاوت زيادي دارد. يکي اينکه نميتوان به هيچ کاري مجبورش کرد. اگر با آرامش به اين مسئله ايمان داشته باشيد که ميتواند به آساني کاري را که به او محول کردهايد انجام بدهد به بهترين شکل پاسخ ميدهد. سخت تلاشکردن که ممکن است براي انجام کاري که به ذهن هوشيارتان محول کردهايد موثر باشد، باعث شکست ذهن نيمههوشيار ميشود زيرا تلاش سخت به ذهن نيمههوشيارتان اين طور القا ميکند که مشکلات زيادي در راه رسيدن به هدفتان وجود دارد.
5- علاوه بر ايمان همراه با آرامش، احساسات نيز باعث افزايش سادگي کار ذهن نيمههوشيار ميشوند.يک ايده يا فکر به تنهايي ممکن است ذهن هوشيار را تحريک کند اما ذهن نيمههوشيار دوست دارد همه چيز «با احساسات» همراه شود. وقتي يک فکر به احساس و يک تصوير به اشتياق تبديل ميشود ذهن نيمههوشيار با سرعت و فراواني چيزي را که ميخواهيد به شما تحويل ميدهد.
6- مورفي ميگويد ايمان به عملکرد ذهن نيمههوشيار از دانستن شيوه کارکرد آن مهمتر است. ويليام جيمز، پدر روانشناسي آمريکا، معتقد بود بزرگترين کشف قرن نوزدهم، کشف قدرت ذهن نيمههوشيار بود که به قدرت ايمان اضافه شد.شايد اين مسئله که شما ميتوانيد با تغييردادن فضاي ذهنتان زندگيتان را تغيير بدهيد، در کنار کشف قارههاي جديد، الکتريسيته يا نيروي بخار در کتابهاي تاريخ نيامده باشد اما همه افراد بزرگ از آن باخبر هستند.
7- مورفي ميگويد: «قانون ذهن شما همان قانون باور است.» اعتقادات ما زندگيمان را ميسازند. ويليام جيمز متوجه شده بود هر چه که مردم انتظارش را داشته باشند اتفاق ميافتد و اصلا مهم نيست در زماني که به چيز مورد نظرشان فکر ميکنند آن چيز وجود دارد يا خير.
8- انساني که از نظر رواني آشفته است با فردي که از نظر رواني سالم است از نظر قدرت باور، برابري ميکند. وقتي يک ديوانه در آسايشگاه رواني ميگويد اِلويس پريسلي است «دروغ نميگويد» زيرا واقعا فکر ميکند که پريسلي است. ما بايد از همين قدرت براي اهداف سازنده استفاده کنيم. آرزو نکنيم بلکه مطمئن باشيم همسر ايدهآل يا نابغه دنياي تجارت هستيم. راهش فقط اين است که هدفي را که تقريبا احمقانه و غيرممکن به نظر ميرسد انتخاب کنيم و به آن باور و ايمان داشته باشيم؛ مثلا چيزي که يک سال پيش در نظرمان غيرممکن بود و در عين حال آرزوي قلبي ماست.
9- امروزه پزشکان به اين نکته پي بردهاند که دارونماها اگر با دستورالعملهاي حاکي از اطمينان پزشک به بيمار همراه شوند که مثلا: «اين حتما موثر است»، باعث بهبودهاي معجزهآسايي ميشوند. مورفي ميگويد معجزات درماني فقط نتيجه پيروي بدن از دستورات ذهن نيمههوشيار است که ميگويد: «تو کاملا سالم هستي» آن هم در زماني که طبيعتِ کنجکاوِ ذهن هوشيار آرام گرفته و خاموش است.
10- مورفي ميگويد: «احساس ثروتمندبودن» ثروت را در عالم واقع ايجاد ميکند. ذهن نيمههوشيار قانون بهره مرکب را درک کرده و از آن پيروي ميکند. يعني واريزهاي کوچک ذهني که به طور دائم و در طول زمان انجام ميشوند به صورت مرکب درآمده و يک اصل بزرگ فراواني را در ذهن شکل ميدهند. او به خواننده نشان ميدهد دقيقا چطور سيگنالهاي مناسب را به ذهن نيمههوشيارش بفرستد تا مطمئن باشد که اين تصاوير فراواني در دنياي واقعي، خودشان را نشان ميدهند.