هیچ یک، در قسمت قبل توضیح دادم که چطور از هر کلمهای که در تبلیغات و توضیحاتتان استفاده میکنید میتواند محرک و یادآور موضوعی در ذهن مخاطب شود. اگر میخواهید کاری کنید که افراد به غذا فکر کنند، درباره ناهار صحبت کنید. اگر میخواهید به جاذبه جنسی فکر کنند، یک زن جوان زیبا را توصیف کنید. اما باید آگاه باشید که چه اتفاقی میافتد. کلمات شما باعث ایجاد فعالیتهایی در ذهن طرف مقابل میشود. هنگام مکالمه هم همین اتفاق میافتد. جمله یک نفر یادآور موضوعی در ذهن نفر دوم میشود، که خود به جملهای دیگر منتهی میشود. تمام گفتوگو و ارتباطی که ميان دو نفر شکل میگیرد تجربه همین یادآورهاست. این موضوع خبر خوبی برای شماست. شما میتوانید با نوشتار هیپنوتیزمی تجربه ذهنی مخاطب را آگاهانه مهار کنید. میتوانید برای انتقال پیام خود از داستان استفاده کنید. اما به خاطر داشته باشید که کلماتی که در این داستانها استفاده میکنید خود یادآور موضوعات دیگری خواهند بود. اگر میخواهید مردم از شما به شکلی مثبت یاد کنند، از هیچ یادآور منفی استفاده نکنید. مردم را بر روی آنچه از محصول یا خدمات شما دریافت خواهند کرد متمرکز نگه دارید؛ از داستانی استفاده کنید که آنها را به یاد خواستهشان میاندازد و به این ترتیب آنها را متمرکز نگه دارید. همین طور که این مقاله را میخوانید. به یاد داستانهایی میافتید که روی شما تاثیر داشتهاند.
راز اصلی «نوشتار هیپنوتیزمی»کلید اصلی نوشتار هیپنوتیزمی در این فرآیند سهمرحلهای است:
1- مشتریهای آینده شما الان چه اعتقادی دارند؟
2- اعتقاداتشان را تایید کنید تا در آنها احساس نزدیکی و همدلی ایجاد کنید.
3- اعتقادات آنها را به سمت پیشنهاد خود سوق دهید.
فرض کنید میخواهید یک جفت شلوار بفروشید.
مشتریان احتمالی شما چه اعتقادی درباره شلوار دارند؟
کمی تحقیق کمککننده است. فرض کنیم آنها اعتقاد دارند همه شلوارها مثل هم هستند. ذهنیت آنها در حال حاضر این است. مخالفتکردن با این اعتقاد آنها کار عاقلانهای نیست. بلکه باید این اعتقاد آنها را تایید کرده و به مرحله دوم بروید.2- با آنها موافقت کنید.به صورت حضوری، یا در عنوان تبلیغاتتان یا پشت تلفن چیزی بگویید که به آنها نشان دهید شما هم در وضعیتی مشابه هستید و همان اعتقاد را دارید. جملهای بگویید مثل این: «من هم اول فکر میکردم تمام شلوارها مثل هم هستند.» یا اینکه «همه شلوارها مثل هم هستند.پس چرا باید به این شلوار نگاهی بیندازید؟» این موضوع باعث احساس نزدیکی میشود. بدون ایجاد احساس همدلی و نزدیکی نمیتوانید به کسی چیزی بفروشید. پس در مرحله دوم شما به طور آگاهانه وارد ذهن ناخودآگاه افراد میشوید. حالا باید به مرحله سوم بروید.
4- حالا آنها را به سمت پیشنهاد خود سوق بدهید.
مثلاً میتوانید بگویید: «چرا مردم میگویند این شلوارها فرق دارد؟ دلیلش این است.» به این ترتیب آنها را وارد فاز جدید ذهنی میکنید، یعنی ذهنیتی که میگوید: «بعضی شلوارها فرق دارند.» ذهنیت خرید. حالا در جایگاه قدرتمندی هستید، جایگاه فروختن.راههای بسیار زیادی وجود دارد که میتوانید ذهنیت افراد را پیدا کنید، با آنها یکی شوید، و آنها را به فاز «خریدن از شما» هدایت کنید. بیایید نگاهی به چند ذهنیت بیندازیم که مشتریهای آینده در زمان خواندن تبلیغ شما یا شنیدن توضیحاتتان ممکن است داشته باشند:«من نگران پول هستم.»
راههای بسیار زیادی وجود دارد که میتوانید ذهنیت افراد را پیدا کنید، با آنها یکی شوید، و آنها را به فاز «خریدن از شما» هدایت کنید. بیایید نگاهی به چند ذهنیت بیندازیم که مشتریهای آینده در زمان خواندن تبلیغ شما یا شنیدن توضیحاتتان ممکن است داشته باشند:«من نگران پول هستم.»«من تنها هستم.»«من از مردم میترسم.»«از شغلم خسته شدم.»«از بچههایم خسته شدم.»«دنیا جای بدی است.»«گرسنهام.»«باید وزن کم کنم.»«نمیدانم چطور پول درآورم.»«کاش بچههایم به حرفم گوش میكردند.»
میبینید که هر یک از این ذهنیتها خود نشان میدهد که باید چه بگویید. ماهیت انسان این گونه است. ما در درجه اول به رفاه و وضعیت خودمان علاقهمند هستیم. مشغول نیازها، تمایلات و دردهای خودمان هستیم.
هر وضعیت درونی میتواند یک فاز ذهنی باشد. طبیعی است که تمام افراد، وقتی که با آنها تماس میگیرید و صحبت میکنید، در وضعیتی ذهنی هستند. کار شما این است که آن وضعیت را تشخیص دهید، با آن ارتباط برقرار کنید، و آنها را هدایت کرده و از این فضای ذهنی خارج کنید.یک بار دیگر میگویم که داستانها میتوانند بهترین شکل نوشتار هیپنوتیزمی باشند. پس به دنبال داستانها بگردید. آنها را ثبت و ضبط کنید. آنها را بنویسید. و در تبلیغاتتان از آنها استفاده کنید.از طرفی شما میتوانید جملات و تبلیغاتی را که از قبل طراحي كردهايد به شکل نوشتار هیپنوتیزمی تغییر داده و اصلاح کنید. چطور میتوانیم جملات خود را طوری تغییر دهیم که قدرت بیشتری داشته باشند؟