یک پژوهشگر تئاتر با توجه به ویژگیهای مختلف نمایش «گاراژ»، این اثر را از زاویه رویکردهای اجتماعی، تاریخی، روانشناسانه، فلسفی و اجتماعی مورد تحلیل قرار داده است.
به گزارش هیچ یک _ نمایش «گاراژ» نوشته کیانوش ایازی و عرفان پورمحمدی، با طراحی و کارگردانی کیانوش ایازی و تهیهکنندگی امیرحسین شفیعی در قالب نوزدهمین جشنواره تئاتر مقاومت در تالار مولوی روی صحنه است. عرفان خطیب زاده پژوهشگر تئاتر در یادداشتی این اثر نمایشی را با توجه به رویکردهای مختلف مورد بررسی قرار داده است.
در این یادداشت آمده است:
«در ژانر تئاتر جنگ/ دفاع مقدس نمایش های بسیاری طی دهه ها اجرا شده است. آثاری که هرکدام بخشی از جنگ، شرایط جنگی و مجموعه ای از بحران های انسانی را به تصویر کشیده اند.
بنظر نگارنده این سطور، نمایش «گاراژ» اما، صرفا اثری تک بعدی با محوریت جنگ، جبهه، مقاومت و شهادت نیست. بلکه اثری است متشکل از ۴ رویکرد؛ رویکردی فلسفی، رویکردی تاریخی، رویکردی روانشناسانه، رویکردی اجتماعی که در ادامه به تفصیل به تحلیل آنها پرداخته خواهد شد.
نمایش، روایت خانواده ای در جنگ (آبادان) را بیان می کند که با تصیم پدر خانواده (مرتضی) مجددا به شهرشان برگشته اند (آبادان) و به دلیل حملات جنگی در گاراژ محبوس شده اند و هر کدام از اعضای خانواده با بحران های خاص خودشان دست و پنجه نرم می کنند. مانند: عروسی پسر خانواده (ناصر) و عروس که قصد مهاجرت دارند و … اما داستان بدین سادگی ها نیست و نمی توان صرفا رئالیستیک به آن نگاه کرد.
در حقیقت، روایت اصلی روایت پدر خانواده است که از آبادان به پایتخت مهاجرت کرده اما به دلیل عرق و عشقی که به زادگاهش دارد خانواده اش را مجبور می کند تا به آبادان برگردند اما در گاراژی گیر می افتند و سرنوشت همگی اعضای خانواده با تصمیم او گره می خورد. حال آیا رشادت و شجاعت او مشابه ننه دلاور است؟ آیا این سفر ارزش انسانی و کرامت او را ارتقا می دهد؟ اما خود مرتضی نمی تواند مسئولیت این امر تراژیک را بپذیرد.
مرتضی نمی تواند واقعیت را تغییر دهد و خود معتقد است که اشتباه کرده و ناتوان است (هامارتیا). اما در ذهن و خیالش تلاش می کند تا آن رویداد را عوض کند. نکته دیگر آنکه، او مجنون نیست. در تیمارستان نیست. تحت درمان نیست. او یک انسان است. بدون هیچ گونه مشکلی در سلامت روانش، اما ادامه زندگی برای او معنی ندارد. انگار مرز بین سوبژه و ابژه شکسته شده! گاراژ صرفا یک گاراژ نیست، بلکه ذهن اوست. گاراژی که باز نمی شود خود ذهن اوست که بسته شده و باز نمی شود و حتی اعضای خانواده به او کمک می کنند تا روزنه ای در دیوارها پیدا شود و نور امیدی بتابد اما این اتفاق نمی افتد. چرا؟ چون در ذهن مرتضی این اتفاق رخ نمی دهد. حتی، ماشین کهنه و درب و داغانش هم نماد خود اوست و ضبط صوت صرفا آهنگ پخش نمی کند بلکه مرور خاطرات اوست. ارجاع می شود به «آخرین نوار کراپ» بکت که صرفا نمی توان برداشتی رئال از آن داشت بلکه گوش دادن به نوارها و آهنگ ها جزیی از هویت و شناسنامه فرد هستند. (رویکرد روانشناسانه).
نکته دیگر آنکه، دوچرخه ای را می بینیم که از اول تا آخر اجرا، حکم کنترل نور و روشنایی را دارد. انگار تمامی اعضای خانواده در حال تلاش، انگیزه و اراده برای تولید نور و امید و اتفاقات مهم و مثبت هستند، حتی نور به صورت عمومی روشن می شود اما دوچرخه حرکت نمی کند. این تناقض می تواند امری اگزیستانسیال در این خانواده تلقی شود. همانطور که سارتر مطرح کرد: ما محکومیم به آزادی؛ یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش بکشیم، مانند انتخابی که مرتضی کرد و مسئولیتی که به دوش می کشد و در ابتدای نمایش (با فاصله گذاری) با تماشاگر سخن می گوید و با نشستن پشت فرمان ماشین عنوان می کند که این پایان باز است. (رویکرد فلسفی).
در این نمایش، صرفا رویداد تاریخی مورد بحث نیست. یعنی آنکه کاراکترها، رویدادها و … از نظر فیزیکی و زمانی وابستگی ندارند. بلکه می تواند به صورتی جهان شمول، فراجغرافیایی و فرا زمانی مورد بررسی قرار گیرد. این اتفاق می تواند برای هر کاراکتری در هر جایی از دنیا و در هر زمانی شکل بگیرد. چه جنگ ایران و عراق باشد، چه جنگ جهانی دوم، چه روسیه و اکراین و … و نویسنده اثر در انتخاب بحران های عاطفی و انسانی همچون تازه عروس/داماد، مادر خانواده، خواهر خانواده و مرتضی با این رویکرد به این امر پرداخته است. (رویکرد تاریخی).
این نکته باید ذکر شود که، جایگاه مسئولیت انسانی در خصوص بحرانی ملی همچون جنگ کجاست؟ آیا ارزش در ماندن و جنگیدن است یا مهاجرت؟ آیا وفاداری و تعهد به خاک است (آبادان)؟ یا ماندن در جایی که کمترین آسیب (تهران) حادث شده؟ برای قیاس، نگاهی بیندازیم به «دشمن مردم» ایبسن؛ دکتر استوکمان به خاطر مبارزه، کشف حقیقت، برپایی عدالت و حقوق انسانی برای مردمش جنگید، تک تک اعضای خانواده اش تهدید شدند و تمامی امتیازات دولتی و حقوقی را از دست دادند و قضاوت شدند. آن هم تنها به خاطر عشق استوکمان به حقیقت، آگاهی، جامعه و نجات مردمش … حال در این نمایش، آیا مرتضی و خانواده اش هم قضاوت می شوند؟ به خاطر ایثار، ایستادگی، مبارزه و تلاش برای تولید نور برای جامعه؟ (رویکرد اجتماعی).
پاسخ روشن است، به قول مرتضی؛ «پایانش باز است» تا تک تک تماشاگران بتوانند خود قاضی باشند و بر اساس نگرششان قضاوت کنند.»