«کلاس مخفی» رمانی به قلم محمدکاظم اخوان است که برای گروه سنی نوجوان و در مورد ۲ دانش آموز نابغه است که در ۱۵۲ صفحه نوشته شده است.
«تا زمستان یک ماه و چند روز مانده بود اما با شایعاتی که دهان به دهان میشد معلوم نبود آمدنی باشد. در شبکههای اجتماعی که میگشتی زمین از مدار خود خارج شده بود و اوضاع جوی به هم ریخته بود و سال ترتیب فصلهایش را از دست داده بود. در آیندهای نه خیلی دور بعد از زمستان شاید تابستان میآمد و تابستان که تمام میشد بهار ناغافل از راه میرسید و آن وسطها فصلهای دیگری هم که هنوز نامی نداشتند سر و کلهشان سبز یا هر رنگ دیگری میشد
زنگ فارسی بود و بچهها گوش تا گوش پشت نیمکتها نشسته بودند و نگاهشان را به فرشاد کوهکن دوخته بودند که از ساعتی پیش جلوی تخته دفتر شصت برگش را با جلد مقوایی جرخوردهاش که لکهای چربی هم بهش ماسیده بود جلوی صورتش گرفته بود و «مقامات» -اسمی که با الهام گرفتن از «مقامات حمیدی» روی نوشته اش گذاشته بود- میخواند…»
به گزارش هیچ یک _ این بخش آغازین از فصل اول رمان «کلاس مخفی» با عنوان «یک سهشنبه دیگر» است. ماجرا در مورد ۲ دانش آموز است؛ فرشاد نابغه ادبی و بهروز نابغه ریاضی. فرشاد داستانهایش را در مدرسه میخواند و با استقبال زیاد دانشآموزان مواجه میشود. اما در خانه اصلا. پدر و مادر فرشاد برای او نقشههای دیگری دارند. حتی در مدرسه هم مشکلات زیادی برای فرشاد و طرفداران قصههایش پیش میآید؛ و اینجاست که بهروز، بهترین دوست فرشاد و نابغه ریاضی دست به کار میشود.
او در یکی از دیوارهای مدرسه سالنی دیجیتالی میسازد تا فرشاد در آن قصههایش را برای طرفدارانش بخواند. اما مشکلات عجیب و غریبی در مدرسه و خانه دانشآموزان اتفاق میافتد و همه را حتی خانوادهها را حسابی به دردسر میاندازد.
در صفحه ۹۳ این کتاب که نشر پیدایش منتشرکرده میخوانیم:
«این مجله پس از چاپ خبری دربارهی پیشرفت های علمی بهروز، داستان زندگی او را از خردسالی و بلکه نوزادی آغاز و دنبال کرد و تیراژش ناگهان از حساب خارج شد. به نوشته ی این ستون بهروز از همان دوران خردسالی آزمایشهایش را تا مرز دستیابی به نتایج مورد نظرش پیش میبرد و حتی اولین مخفیگاه یا حجم مخفیاش را در دیوار حیاط خانهشان میسازد. اما این نخستین تلاش شکست میخورد و عصر روز بعدش به خاطر اشتباه در محاسبهی ضریب شکست نور (!) یکی از دیوارهای مخفیگاه که به طرف حیاط خانه ی همسایه بوده فرو میریزد و صدای همسایه را در میآورد و بهروز را به دردسری بزرگ میاندازد.»