هیچ یک،«کشتیها بهخاطر آبی که در اطرافشان است، غرق نمیشوند؛ بلکه بهدلیل آبی غرق میشوند که به آنها نفوذ کرده است. اجازه ندهید آنچه که اطرافتان رخ میدهد، به شما نفوذ کرده و غرقتان کند.» (ناشناس)
آیا تا به حال احساس کردهاید زندگیتان مانند یک ترن هوایی شده است؟یک ثانیه بر فراز ابرها هستید و ثانیه بعد دارید سقوط می کنید.این احساس بالا و پایینشدن زندگی برای من از دوران دبیرستان شروع شد.
تا قبل از آن همه چیز عادی بود. البته که امتحانات، فعالیتهای فوقبرنامه و روابط اجتماعی معمولی در زندگیام وجود داشت، اما در دبیرستان و زمانی که دانشگاه را در دو قدمی خود میدیدم، همه چیز رنگ و بوی دیگری به خود گرفت. همه چیز جدی شد.مردم میگفتند: «این سالها مهمترین سالهای زندگی تو هستند. بهترین استفاده را از آنها بکن.»و انگار ناگهان تاثیر همه مسائل ریز و درشت زندگیام چند برابر شد. اگر کاری را درست انجام نمیدادم، زندگیام تمام میشد! اما اگر قدمی در مسیر درست بر میداشتم، همه چیز روبهراه میشد.تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم و مدرسه عالی تجارت را انتخاب کردم. با دوستانم در مورد فرآیند پذیرش صحبت میکردیم و سعی داشتیم شانسمان برای پذیرفتهشدن را افزایش دهیم.نتیجه چه بود؟ قبول شدم. آن مدرسه عالی واقعا شانس بزرگی در زندگیام محسوب میشد.گشتم و گشتم تا شغلی مناسب برای خودم پیدا کنم. درخواستی فرستادم و مطمئن بودم که آن را به دست میآورم. مصاحبه را به خوبی پشت سر گذاشتم و دیگر فقط منتظر اعلام پاسخ مثبت آنها بودم.نتیجه چه شد؟ انتخابم نکردند. زندگیام نابود شده بود.اگرچه از دانشگاهم راضی بودم، اما شرایط تحصیلی واقعا استرسآور بود. من و همکلاسیهایم در تلاش بودیم که شغلی برای خود دستوپا کنیم. به هر دری میزدیم اما چند روز پس از مصاحبه با پاسخ منفی مواجه میشدیم.
کمی بعد پیشنهاد کاریای دریافت کردم که برای من عالی به نظر میرسید. خوشحال بودم. اما همانطور که میتوانید حدس بزنید، این احساس هم زیاد طول نکشید. دیگر احساس میکردم هر کاری که میکنم و هر اندازه تلاشی که در آن راستا انجام میدهم، باز هم به مسیر همواری نمیرسم. موقعیتهایی که امیدوارکننده به نظر میرسیدند، در میانه راه ناامیدم میکردند. حتی اگر به چیزهایی که میخواستم میرسیدم، باز هم به مشکل استرسزای دیگری برمیخوردم که باید حل میشد.
سالها با این احساس زندگی کردم و جنگیدم و در نهایت خسته شدم. انگار که این مسیر هیچ پایانی نداشت. هیچ زمانی از راه نمیرسید که کمی بنشینم، استراحت کنم و از زندگی لذت ببرم.در نهایت متوجه شدم که این پیچ و خمهای زندگی نیستند که مرا از پا درآوردهاند. بلکه مقصر نگرش خودم است. من همیشه خودم را وابسته به نتایج مشخصی میکردم؛ انگار زندگیام به آن نتایج وابسته بود. و وقتی آن نتایج به دست نمیآمدند، از همه چیز ناامید میشدم.البته که برخی از این اتفاقات میتوانستند هرکسی را ناامید کنند، اما اگر دیدگاه و نگرش متفاوتی داشتم، مجبور به تحمل آن همه احساسات منفی و ناخوشایند نبودم.وقتی به گذشته نگاه میکنم و موفقیتها و شکستهای قبلیام را بررسی میکنم، میبینم که آنها دیگر در حال حاضر برایم اهمیتی ندارند. آنطور که فکر میکردم هم نبود! نه آن شکستها زندگیام را نابود کردند و نه آن موفقیتها آن را استوار.
من یاد گرفتهام هر اتفاقی که بیفتد، زندگی در جریان است. مشکلات و موفقیتها بخشی از زندگی همه هستند. با روشهایی که در ادامه میگویم بارها و بارها تمرین کردم تا حس آرامش و صلح درونی را در تمام طول زندگی داشته باشم.
1- انتظار فراز و نشیبهای زندگی را داشته باشید.
اتفاقات غیرمنتظره برای هرکسی ممکن است رخ دهد. نکته مهم این است که آنها را بخشی از زندگی بدانید و در زمان مناسب برایشان برنامهریزی کنید. بعضیاوقات این اتفاقات بیش از آنکه مهم باشند، باعث ناراحتی روحی ما میشوند. ارزش و اهمیت آنها را به درستی بسنجید و خودتان را برای چنین حوادثی آماده کنید.
2- هدف بزرگ زندگیتان را مدنظر داشته باشید.
اتفاقات و تجربههای دردناک برای هرکسی رخ میدهند. گاهیاوقات این حوادث آنقدر دردناکاند که حس میکنید هیچ چیز نمیتواند تسلای خاطرتان شود. اما همه چیز در گذر زمان بهبود پیدا میکند و گاهی از خلال این موقعیتهای دردناک اتفاقات خوبی رخ میدهد. چندسال پیش یکی از آشنایان ما همسرش را به علت سرطان از دست داد. شوک بزرگی بود. از دستدادن زودهنگام کسی که دوستش داری واقعا فراتر از حد تحمل است. اما با وجود این اتفاق تلخ باز هم میتوان به زیباییهای زندگی فکر کرد؛ به روابط خانوادگی محکمی که دارید؛ به تولد نوزاد جدید خانواده یا به درک عمیقتری که نسبت به زندگی پیدا کردهاید.
بنابراین هرچقدر هم اتفاقی که برایتان افتاده سخت و دردناک است، باز هم باید بدانید که شما توانایی لازم برای حل آن مسئله را دارید.
همچنین فراموش نکنید که برخی از این اتفاقات دردناک زندگی به بزرگترین معلم ما تبدیل میشوند. شاید نتوانید برخی چیزها را تحت کنترل خود بگیرید، اما بهتر است حداقل از آنها درسهای مفیدی بگیرید.
3- مراقب خودتان باشید.
آخرین باری که کار دلپذیری برای خودتان انجام دادید چه زمانی بود؟بیشتر ما اغلب زمانمان را صرف کارکردن برای دیگران میکنیم، اما بهندرت از کار دست میکشیم تا از لحظات زندگیمان واقعا لذت ببریم.با قرارگرفتن مداوم در شرایط استرسزا به مرور زمان به خودمان آسیبهای جبرانناپذیری وارد میکنیم.برای خودتان وقتی کنار بگذارید. بنشینید و به موسیقی مورد علاقهتان گوش کنید، تفریحات دلخواهتان را دنبال کنید یا به مدیتیشن بپردازید. برخی از روشهای مورد علاقه من برای کاهش استرس این است که کمی بیرون قدم بزنم یا کتابی بخوانم.وقتی از خودتان مراقبت میکنید، خود را بیشتر در مرکز توجه احساس میکنید، آرامش خیال بیشتری دارید و بهتر میتوانید مشکلات زندگی را حل و فصل کنید.همه ما به زمانی نياز داریم که استراحت و به اتفاقات روزمره فکر کنیم.
4- صبوری را تمرین کنید.
گاهی به نظر میرسد پیشامدهای زندگی تمامی ندارند. اما مشکل اینجاست که ما میخواهیم به آخر ماجرا بپریم و ببینیم که در پایان چه اتفاقی میافتد!به عنوان مثال، گاهی با خودم فکر میکنم آیا پنج سال بعد هم درست در همین جایگاه و شرایط هستم؟ آیا اگر روی فلان پروژه تمرکز کنم، نتایج دلخواهم را به دست میآورم؟ آیا شخصی که الان برایش پیامی فرستادم، به من پاسخ میدهد؟معمولا وقتی مسئلهای حلنشده در زندگی وجود دارد، احساس اضطراب میکنیم. این شرایط را «چرخه باز» مینامند که باعث افزایش ضربان قلب و حتی گرفتگی عضلاتمان میشود!سخت بود، اما تلاش کردم صبورتر باشم. به همین خاطر باید یاد میگرفتم که افکارم را کنترل کرده و به چیزهایی کارآمدتر فکر کنم؛ مانند اینکه روی خود عمل متمرکز شوم، نه نتیجهاش.زمانی که صبور هستم، راحتتر میتوانم هم با موفقیتها و هم با شکستها کنار بیایم. میدانم گاهی فقط زمان است که میتواند مشکلات را حل کند و به همین خاطر بیخیال میشوم و در لحظه زندگی میکنم. و زمانی که در لحظه زندگی کنید، راحتتر میتوانید آرامش خیالتان را حفظ کنید.