هیچ یک،در حال حاضر به واسطه جدیشدن بحث کارآفرینی در کشور، آموزشهای بسیاری عرضه میشود و خیلی از این آموزشها بیش از اینکه راه باشد بیراه است. پرسش این است افرادی که به حوزه کارآفرینی علاقهمندند، چه ملاکهایی را باید برای آموزشدیدن مدنظر قرار دهند؟ فلسفه نام کارآفرینی، با توجه به اینکه در کل دنیا به عنوان سرمنشأ تحول و توسعه اقتصادی مطرح شده است، در ایران هم در همین چارچوب تفکر ضمنی خودش را حداقل به صورت شعارگونه جلو میبرد و زمانی میتواند از قوه به فعل تبدیل شود که دیدگاههای مربوط به شرایط لازم، ایجاد شود. من میتوانم توجه شما را به یک مسئله به صورت عمده جلب کنم، که اگر قرار است کارآفرینیای به وجود بیاید، یا شخصی است یا سازمانی. کارآفرینی شخصی طبیعتا به دلیل محدودیتهایی که وجود دارد، از نظر سرمایهها و تفکر اولیه، ممکن است به سختی شکل بگیرد؛ اما کارآفرینی سازمانی سه زیرساخت دارد، عوامل ساختاری، عوامل رفتاری و عوامل زمینهای؛ در بخشی از اینها، دولت به عنوان زیرساخت مربوط به عوامل زمینهای نقشآفرینی دارد. یعنی اگر عواملی مثل شرایط محیط و جامعه و قوانین حمایتکننده وجود نداشته باشد، کارآفرینی رشد نخواهد کرد؛ چون محیط کارآفرینی، محیط فناوری، محیط سیاسی، محیط بینالمللی یا محیط اقتصادی، در واقع خودش میتواند مانع کارآفرینی باشد.به همین علت نیاز است که قوانین خوب برای پویایی و رشد و تقاضای مربوطه در بحثهای کارآفرینی اتفاق بیفتد؛ آن وقت میتوانیم افراد را هم برای این شرایط رشد دهيم و سپس مرجع یا جایگاهی که بتواند به عنوان یک حمایتکننده اینها را آموزش دهد. مدلهای مختلف کارآفرینی وجود دارد که بعضی از آنها امتحانشان را پس دادهاند و بومیسازیشان لازم است؛ و کسانی که قرار است این آموزشها را بدهند، خودشان بايد آن زمینهها و شرایط پیادهسازی مطالب آموزشی را داشته باشند. باید پایداری محیطزیست، پایداری اجتماعی و پایداری اقتصادی را نسبت به نوآوری که میخواهد اتفاق بیفتد، ببینیم.
اغلب دانشجویانم از من میپرسند اگر شما بخواهید آموزشهایی را که تا به حال به افراد متقاضی و مشتاق کارآفرینی ارائه شدهاند، چه در بخشهای دولتی و چه در بخشهای خصوصی، آسیبشناسی کنید، به چه مواردی اشاره میکنید و من پاسخ میگویم این چارچوبی که توضیح دادم باید حاکمیت و نظارت را داشته باشد، اطلاعات کافی باشد، آموزشهایی که داده میشود با مدلی که در کشور ما قابل اجراست همسو شود، سپس به سمت این برود که آموزشها در کشور ما در این محیط فرهنگی و اجتماعی داده شود. و بعد این پرسش مطرح میشود که برای اینکه افراد به بحث آموزشدیدن در حوزه کارآفرینی ورود پیدا کنند، باید از چه آموزشهای پایه و زیرساختیای شروع کنند؟
و پاسخ این است که من شخصا نباید این کار را بکنم؛ سازمانهای کارآفرینی داریم، یا کمیتههای کارآفرینی در بخشهای مختلف ادارات دولتی داریم، ولی سازمانی که متولی عملیات کارآفرینی شامل پیادهکردن، آموزشدادن، نظارتکردن و پیداکردن نقاط ضعف و قوت در جامعه باشد و فرد مورد مشاوره قرار بگیرد، هنوز به طور رسمی وجود ندارد؛ اگر هم وجود دارد، باید آدمهایی آنجا باشند که خودشان هم علمش را داشته باشند و هم کارآفرینی را اجرا كرده باشند. آموزشدادن هم در اجتماع، و آموزش اجتماعی، میتواند اتفاق بیفتد و هم در فرهنگسازی؛ که این فرهنگسازی حتی میتواند آموزشی که خانوادهها به بچه در مورد کارآفرینی میدهند باشد؛ این همه کلمه کارآفرینی را به کار میبرند ولی تعریف درستش را شاید کمتر کسی درک کرده باشد. جوانهای ما هر اشتغالی را کارآفرینی تصور میکنند، در صورتی که ما باید کارآفرینی و آن انگیزه را در آنها رشد دهیم.
اما باید از منظر فردی هم به این ماجرا نگاه کرد. اول از همه خود فرد باید انگیزهاش را داشته باشد، بعد هم باید نسبت به رشتهای که میخواهد کار کند علاقهمندی داشته باشد. اینکه ما بخواهیم یک لباس دوختهشده را تنمان کنیم، ممکن است هیچوقت اندازهمان نباشد. به همین علت باید از نظر روانشناختی، روانشناسی، روانشناسی اجتماعی شرایطی وجود داشته باشد که یک نفر نسبت به پذیرش یک نوع کسبوکار که با خلاقیت و نوآوری آن را به کارآفرینی تبدیل کند، تشویق و ترغیب شود. من میگویم بیاییم و زمینهها را ایجاد کنیم؛ یعنی ببینیم کسی که میخواهد به یک کسبوکار با نگاه خلاق و نوآور ورود پیدا کند، ابتدا انگیزههای خودش یعنی همان شرایط ذهنی و فکری و آمادگی و زیرساختی خودش، در چه چارچوبی است؟ یک فرد بهترین نمره برای ورود به دانشگاه را میآورد، همه به او اصرار میکنند که برو و پزشکی بخوان؛ و این فرد اگر پزشکی بخواند هم ممکن است پزشک خوب و علاقهمندی نشود؛ در صورتی که شاید یک کار فنی و حرفهای، یک کار ادبی یا یک کار علوم اجتماعی را آموزش ببیند، آدم موفقتری باشد، به دلیل اینکه علاقهمندیاش در آن حوزه بوده است.
– یک عده هم روی این تاکید میکنند که مهارت کلیدی و پایه، مهارت فروش و فروختن است؛ یعنی باید بلد باشد بفروشد. در این مورد به صورت کلی میتوانیم بگوییم؛ مثلا من به عنوان کسی که معلم هم هستم، به عبارتی دارم کلاسم را میفروشم؛ ارائه خوب انجامدادن، انتقال خوب انجامدادن. شما زمانی میگویید من یک چیز را فراگرفتهام که از ورودتان به آن جامعه تا خروجتان از آن جامعه، باری به بار اطلاعاتیتان اضافه شده باشد. و این انتقال یعنی فروختن؛ یعنی شما زمانتان و من وقتم و علمم و شما هزینهاش را با من معامله میکنید. من باید بتوانم این انتقال را به خوبی انجام دهم.
ادامه
بهمن ۹, ۱۴۰۳
بهمن ۹, ۱۴۰۳