![قوانین درآمد بیشتر](https://www.hichyek.ir/wp-content/uploads/2025/02/48033-1024x494.jpg)
قوانین درآمد بیشترقوانین درآمد بیشتر
هیچ یک،امروز میخواهم به شما کمک کنم تا پول بیشتری به دست بیاورید. وقتی بحث درآمد بیشتر پیش میآید، دو قانون وجود دارد که من با آنها زندگی میکنم. خوشبختانه من زمانی این دو قانون را آموختم که فقط دوازده سال داشتم. من هم، مثل هر پسربچه دوازدهساله عاشق خودروی دیگری، آرزو میکردم که یک روز بتوانم یک خودروی فراری داشته باشم. روی دیوارهای اتاقم خبری از پوستر بازیگران، ورزشکاران یا فضانوردان نبود، بلکه چهار پوستر از خودروی فراری روی دیوار نصب کرده بودم که همهشان به رنگ آلبالویی بودند. یک روز وقتی بعد از مدرسه به خانه برمیگشتم، متوجه شدم مشاور کاری پدرم، که قبلا مربی فوتبال او بود، به منزل ما آمده است. روی مبل نشسته بود. به همراه من سری به اتاقم زد و با دیدن پوسترها گفت: «پس عاشق فراری هستی، درست است؟ تا حالا به این فکر کردی که چطور باید یک فراری بخری؟» جواب دادم: «نه راستش!» من فقط یک پسربچه رنگپریده دوازدهساله بودم. ادامه داد: «خب اگر چنین چیزی میخواهی، باید حسابی کار کنی.» به او گفتم که کار میکنم؛ چمن میزنم و میخ جمع میکنم و به ازای هر میخ یک پنی میگیرم. سوال کرد: «هفتهای چقدر درآمد داری؟» با خجالت پاسخ دادم: «بیست و پنج دلار.» خندید و گفت: «با این درآمد یک لاستیک فراری را هم نمیتوانی بخری! باید بیشتر درآمد داشته باشی. آن هم خیلی سریعتر.» پرسیدم: «اما چطور؟» جملهای که در جواب شنیدم، قانون شماره یک پولسازی است.مشاور پدرم روی میز خم شد و با لحنی که نشان میداد جمله بعدی، جمله بسیار مهمی است، گفت: «میخواهی سریعتر پول در بیاوری، کار ترسناکی پیدا کن و انجام بده. کاری که هر کسی جرات انجامدادنش را نداشته باشد. کارهای ترسناک بیشترین درآمد را دارند.»
شب وقتی روی تختم دراز کشیده بودم، یادم افتاد یکی از دوستانم در مورد شغل نیمهوقتی صحبت میکرد که متقاضی باید به مکانهای شلوغی مثل ایستگاه راهآهن یا پاساژهای تجاری میرفت و از افراد کاملا غریبه درخواست میکرد فرم نظرسنجی را پر کنند. اصلا دلم نمیخواست این کار را انجام دهم؛ معلوم است که مردم نمیخواهند کسی مزاحمشان شود و یک فرم نظرسنجی به دستشان بدهد. واقعا ترسناک بود.
اما روز بعد به همراه یک پسر شانزدهساله، که عاشق لامبورگینی بود، جلوی ایستگاه اتوبوس نزدیک خانهمان ایستاده بودم و داشتم از مردم درخواست میکردم آن فرم را پر کنند! ما کل روز سراغ غریبههایی میرفتیم که ما را کنار میزدند، سرمان داد میزدند و حتی روی ما تف میانداختند. در بهترین حالت هم سعی میکردند ما را نادیده بگیرند. حتی خانمی رد شد و گفت: «برو شغل آبرومندانهتری پیدا کن. همان چمنزنی بهتر نبود؟» باور کنید همین فکر به ذهن خودم هم رسید.در طول آن شش ساعت کار بیش از تمام عمرم دلم میخواست آن کار را رها کنم. بعد از پایان شیفت توانسته بودم 56 نفر را قانع کنم که فرم را پر کنند. به ازای هر فرم کامل دو دلار پرداخت میشد، یعنی میشد 112 دلار در تنها یک روز! بیشتر از چیزی که در طول یک ماه به دست میآوردم. وقتی داشتیم میرفتیم که فرمها را تحویل بدهیم و پول نقد دریافت کنیم، میتوانستم بوی چرم استفادهشده در فراری عزیزم را استشمام کنم! اما متاسفانه وقتی که رئیس فرمها را شمرد، تمام آن 112 دلار را به آن پسر عشق لامبورگینی تحویل داد. او که ترس و تعجب را در چهرهام دیده بود، گفت: «متاسفم پسر! امروز آزمایشی بود! باید چند روز دیگر هم آزمایشی کار کنی تا بتوانی پولی دریافت کنی.»
عصبانی و آزرده به خانه برگشتم، در ورودی را محکم کوبیدم و دیدم که مشاور پدرم باز هم به منزل ما آمده و روی مبل نشسته است. به او گفتم که چرا عصبانیام؛ گفتم که کار ترسناکی پیدا کردم و انجامش دادم، اما تمام پول من را به کس دیگری دادند. در گیرودار جوشوخروش نوجوانیام بودم که مشاور پدرم قانون شماره دو پولسازی را به من آموخت. او گفت: «کارآموزی همیشه ارزشش را دارد. درست است که در ازایش پولی نمیگیرید، اما مهارتها و درسهای باارزشی میآموزید که تا آخر عمر بارها و بارها استفاده خواهید کرد.و اگر بتوانید به بهترین شکل ممکن از آنها استفاده کنید، میلیونر خواهید شد.»
مواجهه با پاسخهای منفی، غلبه بر موانع، فروش چیزی به اهداف متحرک، مهارت ارتباط با مردم، مقاومت، همه و همه را در آن روز سخت آموختم و تا امروز از آنها استفاده کردهام.
راستی، وقتی پانزدهساله شدم، بعد از مدتها تلاش و انجام کارهای ترسناک، آنقدر پول داشتم که یک خودروی زیبای آلبالویی بخرم: مزدا آر ایکس 7. اگرچه فراری نبود، اما همان احساس خرید فراری را به من میداد.
قوانین پولسازی را فراموش نکنید.