
کلمات قدرت دارند؛ پس با مهربانی با خودتان و در مورد خودتان صحبت کنید
هیچ یک،«به مکالمات درونیام گوش دادم و کنترلشان کردم، تا مطمئن شوم که این مکالمات هم برای خودم و هم دیگران مفید و امیدوارکننده هستند.» (لوئیس هی)
سه سال پیش شغلم را در کشوری خارجی از دست دادم. تقریبا افسرده شده بودم، چون نمیدانستم به کسانی که در مورد شغلم از من سوال میکردند، چه پاسخی بدهم. اینکه هیچ درآمدی نداشتم، مانند خورهای به جانم افتاده بود و سیلی از نگرانیها، ترسها و دغدغهها را روانه قلبم میکرد.انگار گم شده یا جایی گیر کرده بودم و برچسبی که آن زمان به خودم میزدم، برچسب دردناک «بیکار و بیعار» بود. این برچسب نه تنها باعث میشد فکر کنم درگیر مشکل بزرگی شدهام، بلکه کمکم این فکر به سرم زد که من مشکل ندارم، من خود «مشکل»ام.همه ما واقعیت اتفاقاتی را که دوروبرمان رخ میدهند، از لنزهای شخصی خودمان عبور میدهیم؛ از لنز توقعاتی که از خود یا دیگران داریم، یا از لنز باورهای شخصیمان. بیکارشدن برای عدهای از مردم فقط یک واقعیت است؛ نه خوب است و نه بد، نه طبیعی است و نه غیرطبیعی، نه درست است و نه غلط. اما برای من معنای منفیای داشت. در دنیایی که معمولا عزتنفس افراد ارتباط زیادی به شغلشان دارد، بیکاربودن شکست بزرگی برای من محسوب میشد. به لطف وین دایر، یکی از بزرگترین رهبران فکری دنیا که تفکراتش مرا به کسی که امروز هستم، تبدیل کرد، سعی کردم دیدگاهم را عوض کنم و اتفاقات را از دریچه چشم دیگری نگاه کنم. به خاطر دارم که او در یکی از ویدئوهایش میگفت: «تنها مشکل شما این است که باور دارید دچار مشکل شدهاید. زمانی که طرز تفکرتان را تغییر میدهید، هرچیزی که به آن مینگرید نیز تغییر میکند.»
کلمات او تاثیر شگرفی روی من داشت؛ مانند یک طوفان. کلماتی بیدارکننده که خیلی زود زندگی مرا تغییر داد. زمانی که تصمیم گرفتم از زاویه دید دیگری به موقعیتی که در آن بودم نگاه کنم، همه چیز تغییر کرد. تصمیم گرفتم لغت «بیکار» را از دایره لغاتم حذف کنم و به جای آن کلمات قدرتمندتری را جایگزین کنم. از آن به بعد من «در جستوجوی موقعیت شغلی بهتر»ی بودم.آن احساس ناامیدی و ناراحتی که با حجم زیادی از احساس بیارزشی و بیهویتی به سراغ من آمده بودند، جای خود را به امیدواری و کنجکاوی برای کشف موقعیتی بهتر دادند.با تغییر دیدگاه و زبانی که برای توصیف تجربههایم به کار میبردم، دیگر احساس قربانیبودن نمیکردم. دیگر هیچ چیز به من تحمیل نمیشد و من قدرتمند بودم.ناگهان توانستم نیمه پر لیوان را ببینم. زمانی که مشغول به کار بودم، همیشه باید به این طرف و آن طرف میرفتم، بیش از حد کار میکردم تا به اهدافم برسم و وظایفم را انجام دهم و همیشه آرزو میکردم که ایکاش وقت بیشتری داشتم. زمانی که بیکار شدم، زندگی را به «ناعادلانه»بودن متهم کردم، اما اینطور نبود.متوجه شدم هرچقدر که دلم بخواهد، زمان دارم. زمان! چه موهبت گرانبهایی؛ زیرا این موهبت هیچگاه به عقب باز نمیگردد. من به اندازه کافی پسانداز داشتم و همسرم هم حسابی از من پشتیبانی میکرد. من همیشه این رویا را داشتم که مردم را از لحاظ احساسی و ذهنی کمک کرده و دنیا را به جای بهتری تبدیل کنم. یک سال بعد توانستم مدرک مربیگریام را دریافت کنم.امروز میدانم که این ماجرایِ به ظاهر شر، سبب خیر در زندگیام شد. «بیکاری» ضعف من نبود، بلکه موقعیتی بود که از لحاظ حرفهای پیشرفت کنم و کسبوکار شخصی خودم را بسازم.من همچنین آموختهام که شکستخوردن دلیل نمیشود تا من خود آن «شکست» باشم، چون من بر اساس کاری که انجام میدهم، تعریف نمیشوم. نداشتن کار فقط یک تجربه بود و قرار نیست این شرایط مرا تحت تاثیر قرار داده یا عزت نفسم را کاهش دهد.بار دیگر درستی حرفهای وین دایر به من ثابت شد: «من یک انسانم و انسانبودنم تحتالشعاع شغلم قرار نمیگیرد.»میبینید که حرفها و افکار ما، قدرت و تاثیر زیادی بر زندگیمان دارند. کلمات نوعی انرژی هستند و ارتعاشات آنها تاثیر به شدت زیادی بر نوع تفکر و احساسات ما دارند. آنها هم میتوانند به ما قدرت ببخشند، هم خلع سلاحمان کنند.
دعوت به تمرین
من از شما میخواهم که این تمرین را انجام دهید: به موقعیتی در زندگیتان که به نظر میرسد مشکلساز شده است، فکر کنید. چند لحظه به آن موقعیت فکر کنید و نسبت به احساساتتان خودآگاهی پیدا کنید.
حالا به این موقعیت اینطور نگاه کنید که انگار قرار است در مورد این مسئله، ایدهپردازی یا تفکر کرده یا آن را حل کنید. آیا متوجه تفاوت موجود و احساس بهتری که پیدا میکنید، شدید؟
شما کار دشواری انجام ندادید، فقط کلمه «مشکل» (با آن بار سنگین معنایی) را با کلمه «مسئله» (که بار معنایی سبکتری داشته و میتوان برایش راهحلی پیدا کرد) جایگزین کردهاید.زمانی که کودک بودم، مادرم به من توصیه میکرد به کلماتی که به کار میبرم، توجه کنم. او میگفت: «یک کلمه میتواند یک نفر را بكشد یا نجات دهد.» آن موقع متوجه حرفهای باارزش او نبودم، اما الان کاملا اینها را باور دارم.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، متوجه میشوم که سالهای زیادی را با استفاده از کلمات مخرب، صرف تنبیه خودم کردهام. به این فکر میکردهام که به اندازه کافی خوب نیستم. وقتی اشتباهی میکردم، خون خونم را میخورد، خودم را دستکم میگرفتم و نمیتوانستم دستاوردهای خودم را به رسمیت بشناسم و طوری رفتار میکردم که انگار هرکسی میتواند کارهایی را که من کردهام، انجام دهد، یا من هیچ کار خاص و بزرگی انجام ندادهام.
«من چقدر احمقم!»، «من به اندازه کافی خوب نیستم»، «من هیچ وقت نمیتوانم موفق شوم.»، «این کار خیلی برای من بزرگ است»، «من آدم متوسطی هستم» و…، این صداها بارهاوبارها در ذهنم تکرار میشد.سالها بعد، به لطف اثر زیبای لوئیس هی، یاد گرفتم که خودآگاهی نسبت به مکالمات درونیام، یکی از بهترین شکلهای مراقبت و احترام شخصی است.
«شما سالهاست که دارید خودتان را نقد میکنید و دردی از شما دوا نشده است. یک بار هم که شده خودتان را تایید کنید و نتیجهاش را ببینید.» (لوئیس هی)
من هیچ وقت به دوستان یا آشنایانم نمیگویم که کارهای احمقانهای انجام دادهاند یا حرف ناشایستی زدهاند و اگر دوستی خود را زشت یا احمق قلمداد کند، به سرعت او را از این فکر منع میکنم و او را به بهترین شکل ممکن، که در توانم هست، یاری میکنم.مدتها طول کشید تا درک کنم که چقدر نسبت به خودم بیانصافی کردهام. با دیگران با مهربانی حرف میزدم و بهشان روی خوش نشان میدادم ولی هر روز خودم را تحقیر میکردم. من نیز مانند هرکس دیگری، فرد ارزشمندی بودم و لیاقت این را داشتم که دیده یا شنیده شوم، مورد تحسین و تقدیر قرار بگیرم، درک شوم، بخشیده شوم، مورد احترام باشم، به رسمیت شناخته شوم و دوست داشته شوم.روزی که کوچکشمردن خود را کنار گذاشتم، زندگیام زیرورو شد. من همان چیزی هستم که باور دارم. اگر فکر میکنم باهوش، زیبا، زشت یا احمق هستم، همین به واقعیت تبدیل میشود. همه ما باید داستان زندگیمان را با اعمال تغییری مثبت در فکر، احساس و عملمان، تغییر دهیم.کلماتی که در زندگی روزمرهمان به کار میبریم، قدرت دارند. آنها میتوانند رابطهمان با دیگران یا با خودمان را نابود یا بهتر کنند. خودآگاهشدن نسبت به گفتوگوهای شخصیمان یکی از بهترین اشکال عزتنفس و احترام به خود است. بیایید نسبت به کلماتی که به کار میبریم، خودآگاه باشیم.