
عملکردن قدرت است
هیچ یک،در شماره پیش مباحثی را از سمینار آنتونی رابینز در آمستردام مطرح کردم و در این شماره نکات جدیدتری را از آموزههای او که در این سمینار مطرح شد با شما در میان میگذارم. آنتونی رابینز میگفت: «خیلی در کلمات دقت داشته باشید. تصاویر را خیلی با دقت انتخاب کنید تا تصاویر جالب انتخاب شوند. در رابطه با معرفی یا تبلیغ محصولتان، چند کلمه میتواند بیزینس شما را تا میلیارد دلار تغییر دهد. انتخاب کلمات بسیار مهم است.»در این زمینه تمرینهایی هم به ما میداد، مثلا میگفت: «شش دقیقه تمرین کنید و در این شش دقیقه ایدههای کاربردیاي كه در رابطه با بیزینستان به ذهنتان میرسد، بنویسید. این تمرین را هر روز انجام دهید.
زندگی کاری را از زندگی شخصی جدا کنید. در یک زمینه متخصص شوید و از این شاخه به آن شاخه نپرید؛ در همان زمینه نتیجه بگیرید.»چه چیزی باعث میشود شما منحصربهفرد باشید؟ چرا باید از شما بخرند؟ مشتری ایدهآل شما کیست؟ چه کسانی حاضر هستند از خدماتتان استفاده کنند؟ جواب این سوالها تمرین بود.«دانش قدرت نیست، عملکردن قدرت است.» این جمله را بارها تکرار میکرد. تاکید داشت: «اقداماتی را که برای 24 تا 36 ماه آینده میخواهید انجام دهید، مشخص کنید. یک اقدام را همین الان، در همین سمینار، مشخص کنید.»نکته مهمی که بیان میکرد این بود: «اگر چالشی در کارتان هست، پنج چیز را باید تغییر دهید؛
1- محصول (Product) 2- نیروی انسانی (People) 3- بازاریابی؛ نوع بازاریابی را معرفیکردن. 4- مکان (Place)؛ مثلا شاید باید مکانتان را تغییر دهید تا از کارتان استقبال بیشتری شود. برای مثال در مناطق سردسیر کولر فروش چندانی نخواهد داشت. 5- قیمت (Price) اين واقعيت كه شما چه کسی و در کجا هستید را درك كنيد. بهبود فروش، پیشبینی دائمی و بهینهسازی مستمر داشته باشید. دائم محصول جدید تولید کنید.» ایشان در رابطه با اهمیت سوال صحبت میکرد: «باید سوال درست بپرسید که به جواب درست برسید. از خانهتان بیرون بیایید؛ باید با زبانی توضیح دهید که روی همه تاثیر بگذارد. بیشتر در مورد منافع صحبت کنید. منافع کار و محصول شما چیست؟ اگر نسبت به کار احساس نداشته باشید، موفق نیستید. باید کارتان را با احساس انجام دهید.
مهمترین کاری که مدیر کسبوکار انجام میدهد، فکرکردن است. مدیر باید در سیستم باشد. شرکت یا کمپانی را نمیسازید که آن را تا ابد داشته باشید؛ موقعی شرکت یا کمپانی را میسازید که در اوج بفروشید و تا آخر ادامه نمیدهید. شما چه کسی هستید؟ چه کسانی را باید به شرکت اضافه کنید؟ چه کسانی را باید اخراج کنید؟»روز دوم با بازدید شروع شد. روز آخر هم به افرادی که برنده شده بودند، جایزه داده شد. بعد تمرین دادند که بنویسید از روز اول چه چیزهایی را یاد گرفتید. آنتونی رابینز روز دوم خیلی بهموقع و با شوق و ذوق آمد و گفت: «اهدافتان را با تکرار، با عواطف و احساسات و برنامه مکتوب به ناخودآگاه منتقل کنید. بدانید و باور کنید. این فعالیتهای کوچک ما، زندگیمان را میسازد.» سپس یکسری مباحث تخصصی را در رابطه با اعداد و ارقام، چگونگی زیادکردن سود و… توضیح داد. ایشان عبارات تاکیدی را میگفت و مردم تکرار میکردند؛ «من عاشق پول هستم، پول هم عاشق من است» و مردم تکرار میکردند. سپس یکسری جداول را در رابطه با بالابردن سود نشان داد که در جزوه بود.
یک مورد که آنتونی رابینز تاکید داشت این بود که: «بعضی وقتها مشتریهای عوضی پیدا میشوند که ارزش کار شما را از بین میبرند. اینها را سریع حذف کنید چون انرژی شما را از بین میبرند؛ با این انرژی میتوانید چند مشتری دیگر به دست آورید.» آنجا با یک خانم از یکی از کشورهای کوچک خاورمیانه بحث کرد؛ خانم میگفت کشور من کشور کوچکی است و فروشم کم است. آنتونی رابینز طوری با او برخورد کرد که بعدها علت آن را متوجه شدیم. آن خانم خیلی ناراحت شد و چهرهاش در هم رفت؛ ولی آنتونی رابینز روز بعد با او ارتباط برقرار کرد و چند تکنیک به او یاد داد (و ما هم استفاده کردیم) که: «فروشندهها را بیشتر کنید، افرادی را استخدام کنید که در محل خودشان کار کنند و…»؛ بلافاصله چهره خانم باز شد و السیدی تصویر هر دو چهرهاش را نشان داد که چطور از حالت ناراحت به این حالت تبدیل شد. از این مدل تمرینها زیاد داشتیم. تمرینات دیگری هم داشتیم، مثلا میگفتند دو نفر بالا بیایند که یکی عاشق نقاشی و دیگری از آن متنفر باشد، سپس توضیح میداد که چطور علاقهمند شود.یکسری مدیتیشن هم انجام میدادیم. نکته مهم در رابطه با این مدیتیشن این بود که میگفت: «شما با قلبتان فکر کنید نه با مغزتان. دستتان را روی قلبتان بگذارید، عمیق نفس بکشید و قدرت قلبتان را احساس کنید. قبل از مغزتان، قلبتان شکل گرفته است.»میپرسید چه چیزهایی برای شکرگزاری دارید؟ همه تکرار میکردند. میگفت: «بدون مغز میتوانید زنده بمانید ولی بدون قلب نمیتوانید. خدا را شکر کنید، قوت شما قلب شماست، بزرگترین زیبایی شما قلب شماست. به خاطر قدرت بزرگی که به شما داده شده است (قلبتان)، شکرگزار باشید. قلبتان را لمس کنید. به مدت دو دقیقه تمرکز کنید. وقتی از طریق قلب فکر میکنید، امواج تغییر مثبت پیدا میکنند. جایی که فکر میکنید مشکل دارید، با قلبتان فکر کنید. دنیا و پاسخها درون شماست. قلبتان را نوازش کنید. زیبایی قلب را حس کنید؛ قلب در یک لحظه شما را میخنداند و در یک لحظه میگریاند. به لحظات بچگیتان فکر کنید؛ موقعی که چهارساله بودید و میخندیدید. انسانها با قدرت شکرگزاری زنده هستند. با قلبتان دوست باشید و به آن بیتوجهی نکنید. زیبایی را میتوانید با چشمهای بسته ببینید. به لحظهای فکر کنید که تلاشتان به نتیجه رسیده و به اوج موفقیت رسیدهاید. وجود تو سراسر عشق است و تو خودت خواستهای که به اقداماتت فکر کنی و منطقی عمل کنی. زندگی هدیهای است برای ما، نه علیه ما. خودتان را در آغوش بگيريد و خودتان را تایید کنید. صدای قلبتان را حفظ کنید که از دهانتان بیرون میآید. صدایتان را به خدا برسانید. از خدا بخواهید شما را از عشق دور نکند. بزرگترین نعمت خداوند عشق است؛ عشق به کودک، عشق به زندگی، عشق به خانواده، عشق به مردم و… . اگر میخواهید به چیزی برسید، استرس را از بین ببرید. قلبتان میتواند این کار را انجام دهد.»
سپس به ما تمرین داد که آن چیزهایی که شما را شاد میکند و بابت آنها شکرگزارید، با بغلدستیتان در میان بگذارید. میگفت: «قلبتان و شکرگزاری راه نجات است. مغز به دنبال موانع است؛ موقعی که با مغزتان مانع میسازید، سه جمله به شما میگویم که از آنها استفاده کنید؛ ذهنتان را بشناسید، مغزتان را ترک و با قلبتان فکر کنید. ذهن حاصل امواج جهانی است. زمانی که گشتاور پیدا میکنید، از خوب به عالی میرسید.
وقتی روی امواج ثروت سوار شدید نباید مغرور شوید، باید بالا بروید و ادامه دهید. این یک اصل جهانی است که پولدارها، پولدارتر میشوند و فقیرها، فقیرتر.
گشتاور به صورت چهار مستطیل بود که در هر کدام یک نکته بود؛ اعتقاد و پتانسیل، عمل و سپس نتیجه. به همین شکل میچرخد؛ نتیجه باعث اعتقاد میشود، اعتقاد پتانسیل ایجاد میکند، پتانسیل هم عمل، عمل باعث ایجاد نتیجه میشود همینطور میچرخد. ریشه کار باور و اعتقاد است؛ باید باور و اعتقادمان را تغییر دهیم.»تمریناتی در این رابطه دادند که تمرینات بسیار جالبی بود و در ذهن انجام میشد که من هم در کلاس حافظه انجام میدهم.او اول کار گفت كه پنج نفر را بنویسید و اگر شما از آنها جلوترید برایتان متاسفم. یک مثال هم در این رابطه زد و گفت: «دخترم به من گفت بابا، در دبیرستان کالیفرنیا نفر اول شدم. گفتم باید از آنجا بیرون بیایی. گفت یعنی چه؟ گفتم چون کسی از تو جلوتر نیست و تو از همه جلوتری، دیگر موفق نمیشوی و باید بیرون بیایی. دخترم را به نیویورک فرستادم و گفتم باید بقیه از تو بهتر باشند.هیچ شانسی وجود ندارد که با شخصی که ضعیفتر از شماست باشید و قوی شوید. با افرادی که از خودتان قویتر، ثروتمندتر و موفقتر هستند، ارتباط داشته باشید.»