
کتاب «بر حنجره سیمرغهای منطقالطیر» مجموعهای با بیش از ۷۰ شعر نو است که از سوی شرکت انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است
به گزارش هیچ یک _ کتاب «بر حنجره سیمرغهای منطقالطیر» اشعار جدید مجید شفیعی است که دستی بر نویسندگی برای کودکان و نوجوانان نیز دارد.
در مقدمه این کتاب ۱۰۴ صفحهای در معرفی شاعر آمده است: آستانه ورودش به گستره بیکران ادبیات، سرودن شعر بود. سرودن را از سالهای نوجوانی آغاز کرد و در دوران دانشجویی ادامه داد. فضاها و عرصههای مختلف هنری را از نوجوانی تجربه کرد و به داستان نویسی روی آورد ولی از سرودن دست نکشید. اشعارش در مجلات معتبر ادبی و فرهنگی به چاپ رسید. اولین مجموعه شعرش به نام «کجاست منِ هر کجایی ام» را در سال ۱۳۷۹ به چاپ رساند که در نخستین جشنواره کتاب اول مولفان جوان، مجموعه شعر برگزیده انتخاب شد و سپس در چهارمین جشنواره شعر و ادب دانشجویان کشور موفق به کسب مقام اول شد.
از سال ۱۳۸۰ در کنار سرودن شعر، به طور جدی وارد عرصه داستان نویسی برای کودکان و نوجوانان شد و حاصل اولین همکاری اش با انتشارات شباویز، چاپ هفت کتاب برای کودکان در این نشر بود. برخی از این کتاب ها به زبان های کره ای و ایتالیایی ترجمه و در بینال (دوسالانه) های تصویرگری جهان موفق به کسب جوایزی شد.
شفیعی که متولد ۱۳۵۰ است و در رشته کارشناسی موزه داری تحصیل کرده، تاکنون نزدیک به ۵۰ جلد کتاب در حوزه ادبیات کودک و نوجوان در گونه های مختلف و فضاهای محتوایی متنوع به چاپ رسانده که اغلب به چاپهای متعدد رسیده است.
شفیعی در کتاب بر حنجره سیمرغ های منطق الطیر، ۷۸ سروده خود را منتشر کرده است؛ اشعاری همچون «آن سیه چشمان»، «یوسف نیستم»، «تعبیر خواب های مصر»، «بهارنارنج»، «باران های بی قرار»، «تب کابوس»، «مجنون»، «درد»، «زیورهای من»، «گلهای شاه عباسی»، «آزمون»، «میهمانی»، «نشانی بهشت»، «رازی پهلودریده»، «خوابگردی ها»، «پلنگ خسته»، «به شکل برزخی»، «سرگیجه» و «بر آسمان».
در شعر کاشان می خوانیم:
انار کلمات تو، در دست هایم بود، فرش گِلآلود بود و دست گناه آلود. من سایه ای هم از گُل بر سر نداشتم، پس سایه ای شدم، لغزیدم به قالی و هنوز گُل خَتایی و اِسلیمی بر سر نداشتم. فرش خانه ات شدم. سپس شسته شدم از نقش های گِل آلود. سرخ شدم به رنگ انار، سقفی از شمسه و ترنج و لَچکی، در این میانه شدم مرغزاری و سپس سقفی از انار رویید. به پیشوازت آمدم، اینجاست کاشانه ام، ای جان! اینجاست، کاشان، بر این طاقت طاق شده ام، گُل ختایی و اسلیمی بپوشان، ترنجی بشکوفان.