
شکست بخورید اما موفق شوید
هیچ یک، معلمهایش او را آنقدر احمق میدانستند که بعید بود چیزی یاد بگیرد. دو بار از کار اخراج شد، چون فکر میکردند هیچ کاراییای ندارد!سپس او تصمیم گرفت چیز کاملا جدیدی بسازد. از همه خندهدارتر اینکه او هزار بار تلاش کرد و شکست خورد. زمانی که گزارشگری از او پرسید «هزار بار شکستخوردن چه حسی دارد؟»، او گفت: «من هزار بار شکست نخوردم، بلکه این اختراع نیازمند فرآیندی هزارمرحلهای بوده است.»
توماس ادیسون، به لطف اراده مصممی که داشت، دنیا را به جای روشنتری برای زندگی تبدیل کرد. اگر قرار بود همه اتفاقات خوب در همان یکی دو قدم اول به موفقیت برسند، پس چرا باید این همه در مورد «عدم ناامیدی» و «تلاش روزافزون» صحبت میکردیم؟در ادامه، داستانهای الهامبخشی را تعریف میکنیم که باید در خاطر داشته باشید. آیا تا به حال احساس کردهاید که شما بزرگترین مشکلات را دارید و بدبختترین آدم دنیا هستید؟ پس این مقاله را بخوانید.
زنی که کتابش 36 بار رد شد!آیا فکر میکنید وقتی کتاب یک نویسنده به صدر جدول فروش میرسد، دیگر چاپکردن کتابهای بعدی برایش مانند آبخوردن راحت میشود؟ اشتباه میکنید. حداقل همیشه اینطور نیست.زمانی که کتاب «زن مونث» نوشته آریانا هافینگتون، به صدر جدول فروش رسید، او تنها 23 سال داشت. سپس او تصمیم گرفت کتاب بعدیاش را چاپ کند، اما جالب است بدانید که او بعد از گفتوگو با 36 ناشر نتوانست آن را به چاپ برساند. با این حال او ناامید نشد و به تلاشش ادامه داد.این تنها یکی از شکستهایی بود که بنیانگذار «هافینگتونپست» با آن روبهرو شده است. به عنوان مثال، او از اجرای یک برنامه تلویزیونی نیز کنار گذاشته شده و در رایگیری فرمانداری کالیفرنیا فقط 55/0 درصد از آرا را به خود اختصاص داده بود.اما امروز هافینگتونپست میلیونها بازدیدکننده دارد. خانم هافینگتون نویسنده مشهوری شده و بسیار ثروتمند است. مشخص است که «شکستخوردن برای او فقط مانند سنگریزههایی در مسیر موفقیتش بوده است».زنی که مناسب تلویزیون نبود.
امروزه ارزش کارهای اپرا وینفری بیش از سه میلیارد دلار برآورد میشود؛ اما همیشه اینطور نبوده است. زمانی یک تهیهکننده تلویزیونی او را کاملا برای اجرا در رسانه تصویری نامناسب خوانده و اخراجش کرده بود. اما با این حال بزرگترین منبع موفقیت اپرا، برنامه تلویزیونیای بوده که بیش از 20 فصل ادامه پیدا کرده است.همچنین اپرا تصمیم داشته است وارد صنعت فیلمسازی شود، اما فیلمش فروشي درخور نداشته و 80 میلیون دلار سرمایه را از دست داده بود. اپرا قبلا گفته بود که بعد از این اتفاق مدتی افسردگی داشته است. اما در سال 2013 مجددا وارد این عرصه شد و با فیلم جدیدش به موفقیت رسید.
میبینید؟ حتی وقتی به موفقیت چشمگیری رسیدهاید، باز هم ممکن است با شکست مواجه شوید. هنری فورد و والت دیزنی (و خیلیهای دیگر) نیز بعد از آنکه به موفقیت بزرگی رسیدند، ورشکسته شدند. اما هرکدام به روش خود باز هم توانستند موفق شوند و خوش بدرخشند. مردی که از شرکتی که خود بنا کرده بود، اخراج شد.همه محصولات شرکت اپل مورد استقبال مشتریان واقع نشدند، یا بهتر بگوییم، همه محصولاتی که در دوره استیو جابز معرفی شدند، به موفقیت نرسیدند.
یکی از این محصولات شکستخورده، کامپیوتر لیزا بود. کاربران هدف این کامپیوتر رومیزی، کاربران خانگی یا شرکتهای کوچک بودند. این کامپیوتر، که نخستين کامپیوتر رومیزی با پردازنده پنج مگاهرتز و رم یک مگابایتی بود، در آن زمان 10 هزار دلار قیمت داشت. به نظر میرسید که کامپیوتر لیزا ایده خارقالعادهاي باشد؛ با این حال، میزان فروش این کامپیوتر گرانقیمت بسیار کم بود. در سال 1985 جان اسکالی، مدیرعامل شرکت اپل در آن زمان، استیو جابز را از پروژه مکینتاش کنار گذاشت. خود استیو جابز بود که مدتی قبل اسکالی را استخدام کرده بود.استیو جابز اپل را ترک کرد. شرکت NeXT را تاسیس کرد و شکست خورد، اما پروژه نرمافزاری NeXT را در سال 1997 به شرکت اپل فروخت. سپس در سال 2000 به اپل بازگشت و مدیرعامل شد. این بار او میخواست از اپل شرکتی استثنایی بسازد و موفق شد. مردی که میخواست پس از 30 بار شکست، تسلیم شود.
زمانی که استفن کینگ میخواست داستان «کری» را بنویسد، مشغول تدریس زبان انگلیسی و نگارش داستانهای کوتاه بود. با این حال، با وجود 2500 دلار پیشنهادی که برای داستان بلندش دریافت کرده بود، او بعد از 30 بار شنیدن پاسخ منفی، تصمیم گرفت نگارش این کتاب را متوقف کند.اما همسرش با این تصمیم موافق نبود و اجازه نداد او نوشتن این کتاب را کنار بگذارد. همسرش آنقدر به او اصرار کرد تا او دوباره تصمیم گرفت با اعمال تغییراتی به نوشتن کتاب ادامه دهد.
«کری» یکی از پرفروشترین کتابهای کینگ است که دو فیلمنامه سینمایی از آن اقتباس شده است. شکست نباید تعریفکننده هویت شما باشد، بلکه باید آن را شکل دهد.آخرین داستان را میخواهم از کتاب ناپلئون هیل به نام «بیندیشید تا ثروتمند شوید» تعریف کنم. نویسنده در این کتاب با میلیونری به نام «آر.یو.داربی» مصاحبه و داستانی را از قول او نقل میکند. عموی این فرد، داستان افرادی را شنیده بود که با کار در معدن و پیداکردن طلا ثروتمند شده بودند و تصمیم گرفته بود همین کار را بکند. او بودجه لازم را تامین و ماشینآلات موردنیاز را خریداری میکند؛ اما پس از مدتی امید خود را از دست ميدهد و کار را رها ميكند و ماشینآلات را به یک سمسار میفروشد. این سمسار تصمیم میگیرد از مهندسی بپرسد که چرا این پروژه شکست خورده است. پس از کمی کندوکاو، کاشف به عمل میآید که عموی آن فرد تنها 90 سانتیمتر با جایی که میتوانسته او را به ثروتی استثنایی برساند، فاصله داشته است.
درسی که میتوان از داستان گرفت این است که قبل از متوقفکردن کارتان باز هم تلاش کنید. خودتان هیچ، اما حتی به خاطر دیگران هم که شده این کار را بکنید. اگر توماس ادیسون ناامید میشد و از اختراعش دست میکشید، چه بر سر ما میآمد؟ الکساندر گراهامبل چطور؟ شکست را به عنوان مرحلهای در مسیر موفقیت در نظر بگیرید، زیرا با پذیرش شکست است که میتوانید موفقیتهای بزرگ را به چشم ببینید.