
نوازش دست یک استاد
هیچ یک،چندی پیش در تلگرام مطلبی را با عنوان نوازش دست یک استاد میخواندم؛ دیدم بیمناسبت نیست تا آن را با شما به اشتراک بگذارم.مسئول یک حراجی، تار موسیقی فرسودهای را با بیمیلی بر سر دست گرفت و گفت: «آیا کسی این تار را میخرد؟! چه کسی برای این تار قیمتی پیشنهاد میکند؟»از میان جمعیت یک نفر با تمسخر گفت: «یک دلار!» دومی گفت: «دو دلار، برای سوزاندن در بخاری دیواری.» نفر سوم گفت: «من سه دلار میخرم تا پسرم با آن بازی کند.» مردم بیدلیل میخندیدند!!ناگهان پیرمردی موقر با قدمهایی آرام و محکم از میان جمعیت بیرون آمد و تار کهنه را برداشت و به آن نگاه کرد و با دستمالی خاک آن را زدود، سیمهای آن را محکم کرد و انگشتان سحرآمیز خود را بر روی سیمها به حرکت درآورد. آهنگ روحنوازی در گوشها پیچید، گویی فرشتگان سیمهای نامرئی ساز گوشنوازی را به صدا درآورده بودند. هیچ صدایی به گوش نمیرسید. همه چشم و گوش شده بودند و به آن نوای جانبخش دل سپرده بودند. آهنگ به پایان رسید، پیرمرد تار را روی میز گذاشت و آرام از سالن خارج شد. مسئول حراج بهتزده تار را برداشت. صدایی از گوشهای گفت: «هزار دلار» و همانطور به قیمت تار افزوده شد؛ سرانجام 10 هزار دلار فروخته شد. چند نفری با حیرت از یکدیگر پرسیدند: «راستی چه چیزی بر ارزش آن تار شکسته افزود؟ یکی از آن میان زیر لب گفت:
نوازش دست یک استاد!
معلمان عزیز! داستان ذکرشده، حقیقت بزرگی را در خود نهفته دارد. دانشآموزانی هستند که در فراز و نشیب زندگی (با توجه به ظاهر ژولیده، عملکرد ضعیف و رفتار و گفتار ناپسند) مانند تارهای فرسوده و بیارزشی تصور میشوند که باید آنها را بازیچه ساخت، به حاشیه راند یا دور انداخت. معجزه آنگاه اتفاق میافتد که دستهای معجزهگر و پیامبرگونه معلمی چون شما، با دست مهر، غبار را از روح آنها برگیرد تا نغمه زیبایشان را به گوش جان برساند، تا همگان به چشم یک انسان، انسانی متعالی به آنها بنگرند.
و به قول سعدی شیرینسخن:
پادشاهی پسر به مکتب داد
لوح سیمینش بر کنار نهاد
بر سر لوح او نبشته به زر
جور استاد به ز مهر پدر