
خرمگس نگونبخت
هیچ یک،روزي براي فروش بيمه عمر كارگران كارخانهاي با سيصد نفر كارگر با همكارانم به آنجا مراجعه كرديم. حدود چهار ماه پيش به كارگران همين كارخانه بيمه تكميل درمان فروخته بوديم و به صورت نسبي كارگران از بيمه تكميل درمان راضي بودند. وقتي در سالن اجتماعات كارخانه حضور پيدا كرديم و پشت تريبون قرار گرفتم، مانند اغلب محيطهاي كارگري با سروصدا و شوخيهاي نه چندان خوشايند و صداي بلند قهقهه كارگران روبهرو شدم. يكي از كارگران كه براي معرفي من و اعلام برنامه در كنارم ايستاده بود با كلي تلاش توانست تا حدودي نظم و آرامش را به سالن و كارگران بدهد. سخنرانيام را با اين كه خوشحال هستم در جمع شما كارگران زحمتكش و پرتلاش حضور دارم شروع كردم. و اينكه بزرگترين افتخار زندگيام اين است كه روزگاري كودك كار بودهام و از سيزدهسالگي وارد بازار كار شدهام. و امروز در كسوت بازاريابي و فروش بيمه خدمت شما عزيزان كارگر هستم. شما كارگران عزيز هستيد كه در صورت تلاش و احساس مسئوليت نسبت به كارتان و انجام وظيفه و توليد محصولات ارزشمند ملي ميتوانيد پيوند عميقي ميان كشورمان و جامعه جهاني برقرار كنيد و باعث ارزشآفريني و همچنين ارزآوري شويد. همچنان كه گرم صحبت بودم و كارگران هم مشتاقانه به حرفهايم گوش ميدادند ناگهان كارگر 35سالهاي از ميان جمعيت با صداي بلند توام با خنده گفت ما چقدر آدمهاي مهمي بوديم تا الان خبر نداشتيم. لبخندي زدم و با آرامش گفتم بله شما آدم مهمي هستيد و خبر نداشتيد. و در ادامه صحبتهايم وارد بحث بيمههاي عمر و اينكه جامعه كارگري كشور بيش از ساير افراد نياز به حمايتهاي بيمهاي دارند، و براي داشتن زندگي با آرامش و گذراندن دوران بازنشستگي با دغدغه كمتر و تامين نيازهاي مالي پيشبينينشده در دوران كارگري از قبيل هزينههاي بيماري و حوادث ناگهاني، و همچنين هزينههاي آموزشي فرزندان، تامين هزينههاي ازدواج فرزندان و جهيزيه آنان و هزينه ايجاد كار براي فرزندانشان نيازمند برنامهريزي و توجه بيشتر به اين مسائل هستند. دوباره همان شخص بلند شد و گفت آقاي دكتر خدا بزرگ است، و با صداي بلند خندههايش چند نفر از دوستانش را هم تشويق به همراهي كرد و گفت هر آن كس كه دندان دهد نان دهد؛ مگر نه بچهها؟ و به دنبال آن چند نفري خنديدند و لودگي كردند. دوباره سكوت شد و با لبخند ادامه دادم: من نه دكترم، نه مهندس، خدمتتان عرض كردم كه من هم كودك كار بودم. دوباره ادامه داد: براي ما شما دكتر هستيد، مگر نه بچهها؟ و دوباره صداي خنده. در ادامه گفتم: من مثل شما به بزرگي و عظمت خدا اعتقاد دارم و در بزرگي خدا همين بس كه به ما عقل داده است و حق انتخاب و تصميمگيري.
خداوند قانون جاذبه را در جهان هستي گذاشته و اين قانون ميگويد هر جسمي كه از فاصلهاي تا زمين رها شود قانون جاذبه آن را به سمت زمين ميكشد؛ خواه شما اين قانون را بدانيد و خواه از آن آگاه نباشيد. براي قانون جاذبه فرقي نميكند كه آن جسم از دست چه كسي رها شود؛ دكتر باشد يا مهندس، باسواد باشد يا بيسواد، گدا باشد يا ثروتمند، كودك باشد يا شخصي كهنسال، كافر باشد يا خداشناس. قانون كار خودش را انجام ميدهد. از طرف ديگر پروردگار جهان به انسان اختيار داده و قدرت اينكه آن جسم را بتواند در دست بگيرد و يا رهايش كند. بنابراين قانون جبر و اختيار از قوانيني است كه پروردگار براي نظام آفرينش در نظر گرفته است. هنوز حرف من تمام نشده بود كه گفت پس اينكه ميگويند كارهايت را به خدا بسپار را قبول نداريد؟ شما اعتقاد نداريد كه خدا در كارها به ما كمك ميكند؟ اگر شما اين جوري فكر ميكنيد يعني به خدا اعتقاد نداريد (خنده بلند حضار).
ماژيك را از روي ميز برداشتم و رهايش كردم و گفتم بگو خدا مانع افتادن اين ماژيك شود. آيا خدا قدرت ندارد از افتادن يك ماژيك ساده جلوگيري كند؟ اگر چنين تفكري داشته باشيم و بخواهيم مقام خداوند را تا حد مقام انسان پايين بياوريم شأن پروردگار را پايين آوردهايم. ما بايد به قوانين طبيعت احترام بگذاريم چون همهي اين قوانين الهي است. همان طور كه اگر موارد بهداشتي را رعايت نكنيم دچار بيماري ميشويم جبر است، و در صورت بروز بيماري به پزشك مراجعه كنيم اين اختيار است. بحث بيمه هم همين طور است. اتفاقات جبر است و مديريت آنها اختيار. براي چندمين بار به مسخرهبازي خودش ادامه داد و با اعتراض تعدادي از كارگران روبهرو و مجبور شد با تعدادي از همراهانش سالن را ترك كنند. ادامه اين صحبتها منجر به فروش تعدادي بيمهنامه شد. سه چهار ماهي از اين ماجرا گذشت. يك روز خانمي باردار با حال نه چندان مناسب از پلههاي ساختمان دفتر كار بالا آمد، وارد محل كار شد و نفسنفسزنان در حالي كه عرق پيشانياش را پاك ميكرد، به دنبال نامه بستريشدن در بيمارستان از محل بيمههاي تكميلي كارخانهاي كه شوهرش در آن كار ميكرد. دفترچه بيمه تامين اجتماعياش را نگاه كردم و شماره آن را به سيستم دادم ولي اسم همسرش در ليست بيمه تكميل درمان نبود. با كارخانه تماس گرفتم. گفتند ايشان دو ماه است كه فوت شده و اسمش از ليست كاركنان شركت حذف شده، و اين به اين معناست كه هيچ هزينهاي به ايشان تعلق نميگيرد و بايد از دفترچه تامين اجتماعي استفاده كند و مابهالتفاوت هزينهها را هم از جيب بپردازد. خيلي ناراحت شدم و به هيچ شكلي نتوانستم خودم را راضي كنم كه جواب منفي به اين خانم با اين شرايط بدهم. گفتم شما تشريف ببريد تا دو سه روز ديگر نامه شما را آماده ميكنيم و با شما تماس ميگيريم. زن بيچاره كلي تشكر و دعا كرد و از در دفتر خارج شد. با شعبه مركزي تماس گرفتم و از مدير بيمههاي اشخاص راه چاره خواستم تا اين زن بتواند هزينههاي زايمانش را از شركت دريافت كند. با وجود اينكه ميدانستم كار غيرقانوني است ولي باز هم درخواستم را اعلام كردم. ولي متاسفانه پاسخ هماني بود كه خودم انتظارش را داشتم. با كارخانه تماس گرفتم و مدير امور رفاهي كاركنان گفت ايشان نيمهشب در خواب سكته و فوت كرده و از ليست بيمه تكميل درمان حذف شده و كاري از دست ما ساخته نيست. كنجكاو شدم بدانم اين خانم همسر كدام يك از كاركنان كارخانه است. پس از توضيحات مسئول مربوطه متوجه شدم زن همسر ايشان همان شخصي بود كه لودگي ميكرد و سعي در برهمزدن برنامه داشت. همان كسي كه باعث شد تعدادي از كارگران بيمه عمر نخرند و به همراه خودش از سالن بيرون رفتند. خيلي ناراحت شدم و احساس گناه كردم كه چرا من صبر و حوصله بيشتري به خرج ندادم و براي راضيكردنش تلاش نكردم. و حالا جوابي نداشتم براي زن جوان و بچهاي كه تا چند روز ديگر به دنيا ميآمد و هرگز چهره پدر را نخواهد ديد. از يك طرف مشكلات آن زن و از طرف ديگر نميدانستم فردا كه دوباره از اين پلهها بالا ميآيد چه پاسخي به او بدهم.
در افكارم غوطهور بودم كه يادم آمد بيمه تكميل درمان پرسنل كارخانه هر نفر پنج ميليون تومان بيمه عمر دارد. با خوشحالي گوشي را برداشتم و با آن خانم تماس گرفتم و موضوع را با او در ميان گذاشتم كه پس از مرگ همسر بيمه تكميل درمان هيچ سرويسي به بازماندگانش نميدهد. ولي خوشبختانه بيمه تكميلي همسر شما بيمه عمري با سرمايه پنج ميليون تومان دارد كه پس از انجام تشريفات اداري به شما تعلق ميگيرد. صداي غمگين درآميخته با اشك و سپاسگزاري آن زن بغضم را تركاند. بدون خداحافظي گوشي تلفن را گذاشتم و همچنان كه اشكهايم جاري بود خودم را سرزنش ميكردم و از خودم ميپرسيدم چرا با خواهش و التماس اين جوان را به خريد بيمه عمر ترغيب نكردم، ولي افسوس و حسرت هيچ مشكلي را حل نميكرد؛ صداي آن مرحوم همچنان در گوشم ميپيچيد كه ما به بيمه عمر نيازي نداريم. اي كاش ميگفتم «بيمه را زماني ميخريم كه به آن نيازي نداريم. و زماني از آن استفاده ميكنيم كه نميتوانيم بخريم».