
«دلنوشتههای زهرا دختر احمد آقا» مجموعه دلنوشته و شعرهایی است بر اساس واقعیتهای زندگی نویسنده، خاطراتی از روزهای جنگ و داستان مردم مظلوم غرب کشور از جمله استان کرمانشاه.
به گزارش هیچ یک _ کتاب «دلنوشته های زهرا دختر احمد آقا» اثری از زهرا غلامی راد است. این کتاب مجموعه دلنوشته و شعرهایی است که هرکدام گوشهای از روزهای کودکی و بخشی از حسرت روزهای جنگ را درون خود جا دادهاند.
نویسنده با زبانی ساده از چیزهایی نوشته است که شاید بسیاری از ما در زندگی آن را تجربه کرده باشیم. روزهایی که با جنگ سپری شد. حسرتهایی که جنگ بر دلمان گذاشت و عزیزان و نزدیکانی که از ما دور کرد. روزهایی که آرزوهایی بلند پروازانه داشتیم و با دست خالی برای رسیدن به آرزوهایمان تلاش میکردیم. با مفهومی به نام قناعت آشنا بودیم و هرچیزی و هر لحظهای برایمان ارزشمند و عزیز بود.
در مقدمه کتاب آمده است:
خداوندا به فریاد کسانی برس که با بغض صدایت می زنند
کتاب پیش رو در قالب دلنوشته و شعرهای بنده است که بر اساس واقعیت های زندگیم می باشد. خاطراتی از روزهای جنگ و داستان مردم مظلوم غرب کشور از جمله استان کرمانشاه
خاطراتی از روزهای شیرین دهه شصت و ساختن بچه های آن روزها با حداقل های ممکن و در این ساختن ها و کنار آمدن های از سر اجبار، لذتی بود به نام قناعت و در کنارش تلاش برای ساختن یک زندگی بهتر و پایان دادن به آن همه محرومیت.
خاطراتی از نبود پدر و غصه های ۱۰ سال اسارتش و برادری که مثل کوه پشتمان بود و هست. خاطراتی از نداشته های زندگیم از خواهری که مثل مادر دوستش داشتم اما دست تقدیر او و همسر و پسر چهار ساله اش را از لیست داشته هایمان حذف کرد و برایمان حسرتی شد بی پایان و حاصل این تصادف مرگبار دختری شش ساله بود پر از جای خالی این همه نداشته.
خاطراتی از جنس نداشتن پدر و مرگ نابهنگامش بعد از تحمل آن همه سال دوری.
خاطراتی از جنس بیماری عزیزی که روزها و شب های زندگیم را پر کرده از رنج و پریشانی و در کنار این حجم از بغض و نگرانی دلخوش و امیدوارم به وعده خداوند، اینکه بعد از هر سختی، آسانی هست.
زندگی لبریز است از نداشتن و نداشته هاست و ساختن با این نداشته ها اگر چه سخت است و دردناک اما چاره ای نیست جز پذیرش و تحملش زیرا که مسیر حرکت زندگی پیش رونده است و رو به جلو. مسیری یکطرفه که دیگر هیچگاه به گذشته باز نخواهد گشت گذشته هایی که به همان گذشته تعلق دارند و …
بخشی از کتاب
کودکیهایم پر بود از آدمهای ساده و بی آلایشی که بوی مهربانی میدادند بوی صداقت و ایمان بوی حیاطهای بزرگ و حوض های پر از ماهی گلی، بوی آش رشتههای نذری بوی کمپوت سیب و آلبالو، بوی کرسی و بخاری نفتی. آدمهایی با ذهنهای خالی از حداکثرها، آدمهایی آرمان گرا، که وجودشان بوی ناب انسانیت میداد.
آدمهایی که عجیب امن بودند و آدمهایی که تمام هویتشان، پلاکی شد که زینت گردنشان بود، و به اندازه آنهمه امن بودن؛ هیولای جنگ تلخ بود و نا امن، آنقدر تلخ که خط مقدم پر بود از پیکر بی جان مردانی که اگر نبودند، دنیایمان این همه امن نبود.
ارمغان جنگ برای زادگاهم قصرشیرین، و مردم مظلوم و غیرتمندش، الوند رود خونین بود و نخلهای سوخته، آوار بود و آوارهگی، زنجیر بود و اسارت.
دست جنگ به خوشیهای زندگیمان سیلی زد، و حاصل این سیلی برای من و خانوادهام ،سالهای دور از پدر بود،خانوادهای که تمام چشم امیدش به زنی بود به نام مادر.
مادری که تمام قد مادر بود، و چه مادرانه پنج دختر و تنها پسرش را زیر چتر مادرانهاش گرفت
شکاف عمیق بین ما و پدر، شکافی به سردی و سختی میلههایی بود،که بی رحمانه واژه اسارت را در تقدیر پدرم رقم زد و آزادیش را به زنجیر کشید، زنجیری از جنس دلتنگی، از جنس شکنجه و حسرت و از جنس تنهایی و دوری….
پشت میلهها فاصلهای بود به اندازه یک عمر.
فاصلهای به اندازه غروب های دلگیر جمعه و اشکهای نیمه شب مادر…
«دلنوشته های زهرا دختر احمد آقا» در ۵۶ صفحه توسط نشر آذرفر چاپ شده است.