مخاطب در رمان «بهشت کبوتر میخواهد» با شهدای نوجوان مانند شهید اسماعیل اکبری، شهید جلیل شرفی و شهدای دبیرستان علویان آشنا میشود.
به گزارش خبرنگار کتاب پایگاه خبری هیچ یک _ شخصیت اصلی رمان «بهشت کبوتر میخواهد» پسری به نام محمدحسن است که علاقه زیادی به کبوترها دارد. به همین دلیل او با گروهی از نوجوانان بزرگتر از خودش درگیر میشود. این درگیری زمینه آشنایی او با اسماعیل را فراهم میکند و از آن به بعد این دو ماجراهای متنوعی را با هم تجربه میکنند.
در طول این رمان به صورت غیرمستقیم با زندگی شهیدان نوجوان شهید اسماعیل اکبری، شهید جلیل شرفی و شهدای دبیرستان علویان آشنا میشویم و روند رشد فکری این شهدا و اثرگذاری آنها در شخصیت محمدحسن را میبینیم.
قسمتی از متن کتاب
بعد از مدتی پیکر هر سه فرزند خانواده بیرون کشیده شد؛ عصمت، ناهید، محمدرضا. دایی اصغر دیگر در حال خودش نبود و به سر و صورت میزد. دست و پایش را گرفتند و به حیاط خانهای بردنش. شانههایش را مالیدند و به صورتش آب پاشیدند.
محمدحسین از جایش تکان نخورد و همچنان به گودال حفر شده خیره ماند. منتظر بود. بیل دوباره در خاکها فرو رفت، اما بالا نیامد. راننده بیل مکانیکی پیاده شد و رفت جلوی بیل. امدادگران و تعدادی از مردم دور بیل جمع شدند. همهمهای به راه افتاد. محمدحسین با پاهای لرزان جلوتر رفت. با زحمت از بین جمعیت خودش را جلو کشید. گردن دراز کرد تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. پیکر بهجت خانم، خواهر زندایی، بود. روسری مشکی سرش بود و آن را زیر گلویش گره زده بود. نفیسه را در آغوش گرفته بود و بیحرکت مانده بود. روی موهای فر نفیسه و مژۀ چشمان بستهاش، خاک نشسته بود.
امدادگرها پیکرها را با احتیاط بیرون آوردند و روی زمین گذاشتند. ناگهان چیزی از میان مشتهای نفیسه روی زمین افتاد، غلتید و متوقف شد. اشکها نمیگذاشتند محمدحسین خوب ببیند؛ پلکهایش را با سرعت به هم زد. تیلۀ دیگری از دستهای نفیسه افتاد.
امدادگری به مایع سبزی که از دهان نفیسه بیرون ریخت، اشاره کرد و گفت:« زهرهترک شده بچه.»
آقاجان دوزانو روی زمین افتاد و خدا را صدا کرد. زیربغل آقاجان را گرفتند. صدای جیغ بلندی همۀ نگاهها را به سمت خود کشاند. زندایی ماهرخ که تازه رسیده بود، بر سرش میکوبید و یکبهیک، خواهر و خواهرزادههایش را صدا میزد. مردم از کوچک و بزرگ، پیر و جوان، با دیدن این صحنه گریه میکردند. امدادگرها هر کاری کردند، نتوانستند دستهای بهجتخانم را که دور نفیسه حلقه شده بود، بازکنند. همانطور آنها را روی برانکارد گذاشتند. دوباره شعارها جان گرفت؛ اینبار با گریه:«موشک جواب موشک.»(صفحه ۱۲۹ و ۱۳۰)
کتاب «بهشت کبوتر میخواهد» نوشته مونا اسکندری و تصویرگری فاطمه ملکی در شمارگان هزار نسخه، تابستان ۱۴۰۲ منتشر شد