هیچ یک ،تفاوت ميان قوانين پولي قديمي و جديد
اگر در سطح متوسط يا پايينتر هستيد، آيا احساس ثروتمندترشدن يا فقيرترشدن داريد؟ حدس ميزنم بيشتر افرادي که اين مطلب را ميخوانند، ميگويند که فقيرتر شدهاند. به نظر ميرسد اين فقط يک احساس نيست- يک حقيقت است.
همان گونه که نارايا کوچرلاکوتا در مقالهاي نوشته: همه چيز گفته شده، آمريکاييان از نظر تواناييهاي اقتصادي پسرفت داشتهاند- و خانوادههاي فقيرتر، بيشترين ضرر را کردهاند. به خصوص، يک خانواده نوعي در نيمه زيرين توزيع ثروت در سال 2013 بسيار پايينتر از هر سال ديگر از سال 1989 بود.
لورانس ميشل، اليز گولد و جاش بيونز که براي موسسه سياستهاي اقتصادي مينويسند، اين امر را با اطلاعات خود تاييد کردهاند. طي دوره 34ساله بين سالهاي 1979 و 2013، دستمزد ساعتي کارگر متوسط، راکد بود و تنها شش درصد افزايش داشت -کمتر از 2/0 درصد در سال. در واقع، اين رشد دستمزد تنها به اين دليل اتفاق افتاد که دستمزدها در اواخر دهه 1990، وقتي که بازار کار مملو از بيکاران بود، براي مثال تا چهار درصد در سالهاي 1999 و 2000 بالا رفت تا جايي که با رشد دستمزد ساعتي همسان شد. در دهههاي 1980، 1990 و2000 به جز اواخر دهه 1990، دستمزد کارگران متوسط تغييري نکرد يا حتي کاهش نيز داشت. دستمزد کارگران سطح پايين حتي بدتر هم بود و از سال 1979 تا 2013 مشمول پنج درصد کاهش نيز شد. در مقابل، دستمزد ساعتي کارگران با دستمزد بالا تا 41 درصد افزايش يافت. البته در اين مدت، پولدارها پولدارتر شدند. همانگونه که در بخش بالا ميبينيد، آنها که دستمزد خيلي بالا داشتند 41 درصد افزايش را شاهد بودند. در اين مقاله بلومبرگ، کوچرلاکوتا به زحمت نشان ميدهد که تدابير بانک مرکزی آمریکا در از دست رفتن پول و از بازار داخلي در اوايل سال 2000 به فقرا ضربهاي نزد اما تدابير آنان بسيار سختگيرانه بود.چه چيزي باعث شد اين افزايش به عدم تساوي بينجامد؟ دليل آن حمايت دولت فدرال از بازار داخلي و بورس نبود که از سال 2007 تا 2010 افول شديد داشت. در عوض، به نظر ميرسد اگر دولت فدرال تلاش بيشتري براي حمايت از قيمت داراييها ميکرد، به نفع فقرا تمام ميشد. به بيان ديگر، نابرابري افزايش يافت زيرا تدابير پولي بسيار شديد بودند و به اين دليل نبود که بسيار آسان محسوب میشدند. البته اين حقيقت دارد که اگر دولت فدرال تمام تلاش خود را براي حمايت از بازار داخلي مبذول ميداشت، اکنون فقرا کمتر فقير بودند. اما اين به معني پاککردن صورتمسئله ميشد که به احتمال بسيار باعث ميشد يک مشکل تبديل به يک فاجعه شود. در پايان روز، اقتصاد بد، بد است و اينکه اگر ثروت افراد مبتني بر قيمت مجازي مسکن باشد هم بدترين حالتي است که براي اقتصاد ميتوان متصور شد. تلاش کوچرلاکوتا براي دفاع از تدابير دولت فدرال در بانکها مبني بر اينکه براي طبقه متوسط و پايين اجتماع ضرري نداشته مضحک است. او بر سه سال خاص تاکيد ميکند که در آن پولدارها ضرر متوسطي ديدند و آن را در مقابل دهههايي به نمايش ميگذارد که ثروتمندان از تدابير دولت فدرال سود بردند و هيچ مسئوليتي براي نتايج مهلک مالي ناشي از تصميماتشان بر اکثر مردم جهان برعهده نگرفتند. مهم نيست تدبير دولت فدرال براي افزايش داراييها چه بود، اين تدبير و سياست آنها بود که به بانکها و افراد بسيار ثروتمند اجازه داد تا بازار مسکني چنان حجيمشده خلق کنند، و متلاشيشدن آن بازار مبني بر شرطبنديهاي فقرا بر بانکها بود که بحران اقتصادي را به وجود آورد -که بسياري از امريکاييان هنوز در آن سردرگم هستند. اعداد، عدد هستند. در واقع پولدارها از نظر مادي بهتر از فقرا هستند. بنابراين، اين پرسش جاي خود باقي است، «آيا اين سياست دولت فدرال است که فقير را فقير ميکند؟»
پاسخ اين است بله و خير.
بله، از اين نظر که سياستها در بروز مشکل سهم داشتند و نه، از آن نظر که آنچه واقعا فقير را فقيرتر ميکند نبودآموزش مالي در آنهاست. سالها گفتم که سيستم آمریکا به نفع پولدارها ساخته شده است. بنابراين، آنها که با قوانين قديمي پولي -همچون به مدرسه برو، کار پيدا کن، پول پسانداز کن، خانه بخر، در سهامي متعادل سرمايهگذاري کن- بازي ميکنند، دچار مضراتي ميشوند. ديگر اين قانون کار نميکند. در واقع، شرط ميبندم که 10 درصد برتر آن افرادي که درآمد بالايي دارند و شاهد کاهش درآمد از سال 2010 تا 2013 بودند، کارمنداني با حقوق بالا بودند که با همان قانون کهنه پول به آنها حقوق پرداخت ميشد.البته من مجبور به آن شرطبندي نيستم زيرا اين شرح از موسسه تدابير اقتصادي نشان ميدهد يك درصد برتر پردرآمدها حدود چهار درصد از درآمد بين سالهاي 2010 تا 2013 را تشکيل ميدادند.چرا چنين است؟ زيرا پولدار، وقتي پاي پول در ميان است، ميداند چگونه با قوانين مختلف بازي کند. در واقع، شش سال قبل در کتاب دسيسه پولدارها، در مورد آن قوانين جديد نوشتم. پولداري که با اين قوانين بازي ميکند، امروز هم پيشرفت ميکند.
قانون 1: پول، دانش است.
قانون 2: بياموزيد که چگونه از بدهي استفاده کنيد.
قانون 3: بياموزيد چگونه جريان نقدينگي را کنترل کنيد.
قانون 4: براي روزهاي بد آماده باشيد و تنها اوقات خوب را خواهيد شناخت.
قانون 5: سرعت، یک نياز است.
قانون 6: زبان پول را بياموزيد.
قانون 7: زندگي يک ورزش گروهي است. تيم خود را با دقت انتخاب کنيد.
قانون 8: از آنجا که ارزش پول کمتر و کمتر ميشود، بياموزيد که پول خود را بسازيد