«همّت خمسه، حَوّل …»، ترجمه عربی کتاب «همت پنج، به گوشم» شامل روایت زندگی شهید اصغر فلاحپیشه با ترجمه أمینه البریار با همکاری نشر 27 بعثت و مرکز فرهنگی صبا منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش هیچ یک _ کتاب «همت پنج به گوشم…» هشتمین کتاب از مجموعه مدافعان حرم انتشارات ۲۷ بعثت که روایت زندگی شهید اصغر فلاحپیشه به قلم سمیرا خطیبزاده را شامل می شود، به تازگی توسط أمینه البریار به زبان عربی با عنوان «همّت خمسه، حَوّل …» منتشر شده است.
شهید اصغر فلاحپیشه متولد سال ۱۳۴۵ و بازنشسته سپاه پاسداران بود که سال دیماه ۹۴ به سوریه اعزام شد و ۲۲ بهمن همانسال به شهادت رسید. او حین درگیری با نیروهای داعش بهدلیل جراحت به اسارت دشمن درآمد و بهشهادت رسید. نیروهای داعش پس از شهادت عکس سر جداشده وی را برای همسرش فرستادند اما پیکر وی را تحویل ندادند و او جزو شهدای مفقودالاثر مدافع حرم است که مزار یادبودی در بهشتزهرای تهران دارد.
این شهید که سالهای عمر خود را هزینه انقلاب اسلامی کرد، طی سالهای اخیر با مشکلات اقتصادی زیادی در زندگی روبرو بود اما بهقول اطرافیانش، بمب روحیه و شادی بوده است. او از نیروهای تخصصی مخابرات و ارتباطات نظامی بود.
سمیرا خطیبزاده نویسنده و پژوهشگر فرهنگ مقاومت که پیشتر کتابهایی چون «سرسپرده» و «قصه شهرزاد» را در کارنامه دارد، از اردیبهشت سال ۹۸ کارهای نوشتن «همت ۵ به گوشم» را آغاز و از مصاحبههایی که با فرزند، همسر و دوستان این شهید شده بود، استفاده کرد. او نوشتن درباره شهید فلاحپیشه را بهعنوان یکجانباز دفاع مقدس و یک نیروی مدافع حرم، از علاقهمندیهای جدی خود عنوان کرده است.
«همت پنج به گوشم…» بهجز «یادداشت نگارنده» و «عکسها و اسناد»؛ خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان شهید فلاحپیشه را شامل میشود. عناوین ۲۳ خاطره یا فصل این کتاب بهترتیب عبارت اند از:
«یکم؛ سرنوشت مشترک»، «دوم؛ روح بیقرار»، «سوم؛ زندگی مشترک»، «چهارم، دلنگرانیهای یکفرمانده»، «پنجم؛ دختر قندعسل بابا»، «ششم؛ روایت پایان جنگ»، «هفتم؛ تولدی که تبدیل به عزا شد!»، «هشتم؛ هیئت بچههای مخابرات»، «نهم؛ اصغر جاروفروش»، «دهم؛ زبانی که به گلایه باز نشد»، «یازدهم؛ هر روز بیشتر شبیه اصغر میشدم»، «دوازدهم؛ مسئولی که توالت میشست!»، «سیزدهم؛ بابایی که صدای بچهها را درآورد»، «چهاردهم؛ روایت وداع با سپاه»، «پانزدهم؛ از ترس من چادر سر نکنید!»، «شانزدهم؛ موج انفجاری که اصغر را گرفت»، «هفدهم؛ سال تحویلی که پیش خانواده نبود»، «هجدهم؛ سر شوریدهای داشت»، «نوزدهم؛ اصغری که بیمادر شد»، «بیستم؛ وزیر نفت روستای مشرفه»، «بیست و یکم؛ آن شب دلم قرص بود»، «بیست و دوم؛ پنجبیسیمی که حکم طلا را داشت» و «بیست و سوم؛ دخترهایم طاقت روضه قتلگاه ندارند!»
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
اصغر واقعاً خوشخوراک و خوشغذا بود. نمیشد غذا جلویش بگذاری و بگوید که اشتها ندارد یا سیر است. همه غذاها را دوست داشت. البته قیمه برایش چیز دیگری بود. آنچنان با اشتها و علاقه غذا میخورد که من را به وجد میآورد. با همه اشتهایی که به خوردن غذا نشان میداد، اهل تجملات نبود. اینطور نبود که باید غذا حتماً برنج و خورشت باشد. خیلی وقتها به من میگفت غذا درست نکن! بگذار غذای حاضری و سبک بخوریم! نان و پنیر ساده خانه را همهچیز ترجیح میداد.
مسافرت مشهد که میرفتیم، توی رستوران چند روز مرغ و کباب و خورشت و به قول خودش غذای درست و حسابی که میخورد، دلزده میشد. خانه که میآمدیم، میگفت: «زمزم! … دلم برای دستپختِ خودت تنگ شده! … واقعاً غذای خونه چیز دیگهس!» اصغر خودش هم خوب غذا درست میکرد. از همان اول به آشپزی علاقه داشت. برنج کته و املت را خوب درست میکرد. مرغ و خورشت را هم از روی دست من یاد گرفته بود. البته توی خانه زیاد هنرش را بروز نمیداد. با شوخی و خنده میگفت: «اگه من غذا درست کنم… شما دیگه تنبل میشید! … اونوقت دست به سیاه و سفید نمیزنید!»